آرند که واعظی سخنور
بر مجلس وعظ سایه گستر
از دفتر عشق نکته میراند
افسانی عاشقی همی خواند
***
خرگمشده ای بر اوگذر کرد
وز گمشدهی خودش خبر کرد
***
زد بانگ که کیست حاضر امروز
کز عشق نبوده خاطر افروز
نی محنت عشق دیده هرگز
نی جور بتان کشیده هرگز
***
بر خاست ز جای، ساده مردی
هرگز ز دلش نزاده دردی
کان کس منم ای ستودهی دهر
کز عشق نبوده هرگزم بهر
***
خر گم شده را بخواند که ای یار
اینک خر تو! بیار افسار!
جامی
تک درخت