گلچین اشعار ناب، مطالب عمومی، علمی و آموزشی
|
سه شنبه 2 آبان 1396 ساعت |
بازديد : 691 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
ناز پرورده ای و درد نمی دانی چیست
گریه ی ممتد یک مرد نمی دانی چیست
روی پوشاندی و پوشاندن این ماه تمام
آنچه با اهل زمین کرد نمیدانی چیست
در کجا علم سخن یاد گرفتی که هنوز
ظاهرا معنی "برگرد" نمی دانی چیست
شادمان باش ولی حال مرا هیچ مپرس
آنچه غم بر سرم آورد نمی دانی چیست
گفتم از عشق تو دلخون شده ام، خندیدی
نازپرورده ای و درد نمی دانی چیست
سجاد سامانی
***
تک درخت
|
امتياز مطلب : 15
|
تعداد امتيازدهندگان : 4
|
مجموع امتياز : 4
|
پنج شنبه 9 شهريور 1396 ساعت |
بازديد : 415 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
به قلبم نشستی نگفتم چرا
دلم را شکستی نگفتم چرا
به تاری ز گیسوی ابریشمت
دلم را ببستی نگفتم چرا
یکی خواب شبهای چشمم ربود
چو دیدم تو هستی نگفتم چرا
تو آن بیت سبزی که در شعر من
به زاری نشستی نگفتم چرا
هر آن عهد بستی به روز خزان
بهاران گسستی نگفتم چرا
بیا امشب از دوش جبران بکن
که دزدانه جستی نگفتم چرا
قنبر علیزاده
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
چهار شنبه 18 مرداد 1396 ساعت |
بازديد : 316 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
مشت ميكوبم بر در
پنجه ميسايم بر پنجرهها
من دچارِ خفقانم، خفقان
من به تنگ آمدهام از همه چيز
بگذاريد هوارى بزنم
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
پنج شنبه 1 تير 1396 ساعت |
بازديد : 335 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
مثل کبریت کشیدن در باد
زندگی دشوار است
من خلاف جهت آب شنا کردن را
مثل یک معجزه باور دارم
آخرین دانه کبریتم را
میکشم در این باد
هرچه باداباد...
سهراب سپهری
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 10 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 324 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت
دوباره گریهی بیطاقتم بهانه گرفت
شکیب درد خموشانهام دوباره شکست
دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت
نشاط زمزمه زاری شد و به شعر نشست
صدای خنده فغان گشت و در ترانه گرفت
زهی پسند کماندار فتنه کز بن تیر
نگاه کرد و دو چشم مرا نشانه گرفت
امید عافیتم بود، روزگار نخواست!
قرار عیش و امان داشتم، زمانه گرفت!
زهی بخیل ستمگر که هرچه داد به من
به تیغ بازستاند و به تازیانه گرفت
چو دود بیسر و سامان شدم که برق بلا
به خرمنم زد و آتش در آشیانه گرفت
چه جای گل که درخت کهن ز ریشه بسوخت
ازین سموم نفس کُش که در جوانه گرفت
دل گرفتهی من همچو ابر بارانی
گشایشی مگر از گریهی شبانه گرفت
هوشنگ ابتهاج
تک درخت
برچسبها:
شب ,
هوای خانه ,
دل تنگم ,
گریه ,
بهانه ,
خاکستر ,
خرمن ,
شعر ,
فغان ,
ترانه ,
شعر عاشقانه ,
هوشنگ ابتهاج ,
تک درخت ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
چهار شنبه 7 مهر 1390 ساعت |
بازديد : 653 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
از خانه بیرون میزنم، اما کجا امشب؟
شاید تو میخواهی مرا در کوچهها امشب
***
پشت ستون سایهها، روی درخت شب
میجویم اما نیستی در هیچ جا امشب
***
میدانم آری نیستی، اما نمیدانم
بیهوده میگردم به دنبالت چرا امشب؟
***
هرشب تو را بیجستجو مییافتم اما
نگذاشت بیخوابی بهدست آرم تو را امشب
***
ها... سایهای دیدم، شبیهت نیست، اما حیف
ایکاش میدیدم به چشمانم خطا امشب
***
هرشب صدای پای تو میآمد از هرچیز
حتی ز برگی هم نمیآید صدا امشب
***
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشکن قرق را، ماه من بیرون بیا امشب
***
گشتم تمام کوچهها را، یک نفس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب
***
طاقت نمیآرم، تو که میدانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم، بیتو، تا امشب
***
ای ماجرای شعر و شبهای جنونم
آخر چگونه سرکنم بیماجرا امشب
محمدعلی بهمنی
تک درخت
برچسبها:
غزل سوزناک ,
عاشقانه ,
دلتنگی ,
محمدعلی بهمنی ,
امشب ,
خانه ,
درخت شب ,
شعر ,
شب های جنون ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 3 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 329 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
زین گونهام که در غم غربت شکیب نیست
گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست
جانم بگیر و صجبت جانانهام ببخش
کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست
گم گشتهی دیار محبت کجا رود
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست
عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد
ای خواجه درد هست ولیکن طبیب نیست
در کار عشق او که جهانیش مدعی است
این شکر چون کنیم که ما را رقیب نیست
جانا نصاب حسن تو حد کمال یافت
وین بخت بین که از تو هنوزم نصیب نیست
گلبانگ سایه گوش کن ای سرو خوش خرام
کاین سوز دل به ناله هر عندلیب نیست
هوشنگ ابتهاج
تک درخت
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
چهار شنبه 31 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 267 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
خالی تر از سکوتم ، از نا سروده سرشار
حالا چه مانده از من؟ یک مشت شعر بیمار
انبوهی از ترانه، با یاد صبح روشن
اما امید باطل، شب دائمیست انگار
با تار و پود این شب باید غزل ببافم
وقتی که شکل خورشید، نقشیست روی دیوار
دیگر مجال گریه از درد عاشقی نیست
بار ترانهها را از دوش عشق بردار
بوی لجن گرفته انبوه خاطراتم
دیروز: رنگ وحشت، فردا: دوباره تکرار
وقتی به جرم پرواز باید قفس نشین شد
پرواز را پرنده، دیگر به ذهن مسپار
شاید از ابتدا هم تقدیر من سفر بود
کوچی بدون مقصد از سرزمین پندار
از پوچ پوچ رویا، تا پیچ پیچ کابوس
از شوق زنده بودن تا خندهای سر دار
تک درخت
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
سه شنبه 30 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 295 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
نمیداند دل تنها میان جمع هم تنهاست
مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست
***
تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریهام فهمید مدتهاست، مدتهاست
***
به جای دیدن روی تو در خود خیرهایم ای عشق
اگر آه تو در آیینه پیدا نیست عیب از ماست
***
جهان بیعشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار
اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست
***
من این تکرار را چون سیلی امواج بر ساحل
تحمل میکنم هر چند جانکاه است و جانفرساست
***
در این فکرم که در پایان این تکرار پی در پی
اگر جایی برای مرگ باشد، زندگی زیباست
فاضل نظری
تک درخت
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
دو شنبه 29 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 433 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
من چه در وهم وجودم، چه عدم، دلتنگم
از عدم تا به وجود آمدهام، دلتنگم
***
روح از افلاک و تن از خاک، در این ساغر پاک
از درآمیختن شادی و غم دلتنگم
***
خوشهای از ملکوت تو مرا دور انداخت
من هنوز از سفر باغ اِرم دلتنگم
***
ای نبخشوده گناه پدرم، آدم، را
به گناهان نبخشوده قسم، دلتنگم
***
باز با خوف و رجا سوی تو میآیم من
دو قدم دلهره دارم، دو قدم دلتنگم
***
نشد از یاد برم خاطرهی دوری را
باز هم گرچه رسیدیم به هم دلتنگم
فاضل نظری
تک درخت
|
امتياز مطلب : 3
|
تعداد امتيازدهندگان : 1
|
مجموع امتياز : 1
|
پنج شنبه 25 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 345 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
این کیست که با این همه غم میخندد؟
زخمی شده، باز، دم به دم میخندد
در مرگ چه رازی است که این کهنه درخت
با هر تبری که میزنم میخندد؟!
تک درخت
|
امتياز مطلب : 5
|
تعداد امتيازدهندگان : 1
|
مجموع امتياز : 1
|
پنج شنبه 25 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 323 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار ابر بهاری، ببار... کافی نیست
***
چنان که یخزده تقویمها، اگر هر روز
هزار بار بیاید بهار، کافی نیست
***
به جرم عشق تو باشد که آتشم بزنند
برای کشتن حلاج، دار کافی نیست
***
گل سپیده به دشت سپید میروید
سپیدبختی این روزگار کافی نیست
***
خودت بخواه که این انتظار سر برسد
دعای این همه چشم انتظار کافی نیست
فاضل نظری
برچسبها:
شعر ,
انتظار ,
دعا ,
چشم انتظار ,
فاضل نظری ,
گل ,
سپیده ,
روزگار ,
کافی ,
یخ ,
تقویم ,
گریه ,
ابر بهاری ,
,
|
امتياز مطلب : 5
|
تعداد امتيازدهندگان : 1
|
مجموع امتياز : 1
|
پنج شنبه 25 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 322 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
گفتی چه خبر؟ از تو چه پنهان خبری نیست
در زندگیام، غیر زمستان خبری نیست
***
در زندگیام، بعد تو و خاطره هایت
غیر از غم و اندوه فراوان خبری نیست
***
انگار نه انگار دل شهر گرفته ست
از بارش بیوقفهی باران خبری نیست
***
ای کاش کسی بود که میگفت به یوسف
در مصر به جز حسرت کنعان خبری نیست
***
از روز به هم ریختن رابطهی ما
از خالهزنک بازی تهران خبری نیست
***
گفتند که پشت سرمان حرف زیاد است
از معرفت قوم مسلمان خبری نیست
***
در آتش نمرود تو میسوزم و افسوس
از معجزهی باغ و گلستان خبری نیست
***
در فال غریبانهی خود گشتم و دیدم
جز خط سیاهی ته فنجان خبری نیست
***
گفتی چه خبر؟
گفتم و هرگز نشنیدی
جز دوریات ای عشق، به قرآن خبری نیست
امید صباغ نو
برچسبها:
شعر ,
شعر معاصر ,
امید صباغ نو ,
گفتی چه خبر؟ ,
عشق ,
قرآن ,
فنجان ,
خبر ,
معجزه ,
گلستان ,
آتش نمرود ,
آتش ,
نمرود ,
باغ ,
افسوس ,
معرفت ,
تهران ,
خاله زنک ,
مصر ,
کنعان ,
یوسف ,
باران ,
غم ,
اندوه ,
زمستان ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
چهار شنبه 24 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 284 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
کینه
یادت نرود با دلم از کینه چه گفتی
زیر لب از آن کینه دیرینه چه گفتی؟
این دست وفا بود، نه دست طلب از دوست
اما تو، به این دست پر از پینه چه گفتی؟
دل، اهل مکدر شدن از حرف کسی نیست
ای آه جگرسوز، به آیینه چه گفتی؟
از بوسه گلگون تو خون میچکد ای تیر
جان و جگرم سوخت، به این سینه چه گفتی؟
از رستم پیروز همین بس که بپرسند
از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتی؟
فاضل نظری
برچسبها:
فاظل نظری ,
کینه ,
دل ,
آه ,
آه جگرسوز ,
جگر ,
آیینه ,
شعر ,
غزل معاصر ,
وفا ,
پینه ,
دیرینه ,
رستم ,
سهراب ,
تهمینه ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
سه شنبه 23 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 281 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
محتسب در نیمه شب جایی رسید
در بن دیوار مستی خفته دید
گفت هی مستی چه خوردستی بگو
گفت ازین خوردم که هست اندر سبو
گفت آخر در سبو واگو که چیست؟
گفت از آنک خوردهام گفت این خفیست
گفت آنچ خوردهای آن چیست آن
گفت آنک در سبو مخفیست آن
دور میشد این سؤال و این جواب
ماند چون خر محتسب اندر خلاب
گفت او را محتسب هین آه کن
مست هوهو کرد هنگام سخن
گفت گفتم آه کن هو میکنی
گفت من شاد و تو از غم منحنی
آه از درد و غم و بیدادیست
هوی هوی میخوران از شادیست
محتسب گفت این ندانم خیز خیز
معرفت متراش و بگذار این ستیز
گفت رو تو از کجا من از کجا
گفت مستی خیز تا زندان بیا
گفت مست ای محتسب بگذار و رو
از برهنه کی توان بردن گِرو
گر مرا خود قوت رفتن بدی
خانهی خود رفتمی وین کی شدی
من اگر با عقل و با امکانمی
همچو شیخان بر سر دکانمی
مولانا
برچسبها:
مولانا ,
مست ,
محتسب ,
گفت ,
مولوی ,
شعر ,
عقل ,
هوهو ,
سبو ,
نیمه شب ,
,
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 1
|
مجموع امتياز : 1
|
سه شنبه 23 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 271 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
تا تو بوي زلفها را ميفرستي با نسيم
شاخه را محكم گرفتن، اين زمان بيفايده است
برگ میریزد، ستیزش با خزان بیفایده است
گاه سکان را رها کردن نجات کشتی است
گاه بین موج و طوفان بادبان بيفايده است
بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت
دست و پا وقتی نباشد نردبان بیفایده است
تیر از جایی که فکرش را نميكردم رسيد
دوری از آن دلبر ابرو کمان بیفایده است
تا تو بوي زلفها را ميفرستي با نسيم
سعي من در سر به زيري بيگمان بيفايده است
در من عاشق توان ذرهاي پرهيز نيست
پرت كن ما را به دوزخ، امتحان بيفايده است
از نصيحت كردنم پيغمبرانت خستهاند
حرف موسی را نمیفهمد شبان، بیفایده است
من به دنبال خدايي كه بسوزاند مرا
همچنان میگردم اما همچنان بیفایده است
کاظم بهمنی
برچسبها:
کاظم بهمنی ,
شعر ,
زلف ,
نسیم ,
بی فایده ,
کشتی ,
نجات ,
طوفان ,
موج ,
نردبان ,
تیر ,
دلبر ,
عاشق ,
ذره ,
دوزخ ,
امتحان ,
پیغمبران ,
موسی ,
شبان ,
خدا ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
سه شنبه 23 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 354 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
بین صدها سرفرازی یک تباهی لازم است
گاه در چشم خلایق روسیاهی لازم است
زندگی شطرنج با خویش است، تا کِی فکر بُرد؟
در میان صفحه گاهی اشتباهی لازم است
رشتهی بین من و او با گره کوتاه شد
معصیت آنقدرها بد نیست، گاهی لازم است
هر که از دل پاکیام دم زد مرا تنها گذاشت
آمدم حفظش کنم دیدم گناهی لازم است
بعد از این در راه عشقم هر گناهی میکنم
در پشیمان کردنم لطف الهی لازم است
ما صراط مستقیم بیتقاطع ساختیم
گفته: لا اکراه فی الدین، پس دوراهی لازم است
کاظم بهمنی
برچسبها:
بهمن کاظمی ,
لطف الهی ,
سرفرازی ,
تباهی ,
شطرنج ,
رشته ,
معصیت ,
دل پاکی ,
گناه ,
صراط مستقیم ,
تقاطع ,
لا اکراه فی الدین ,
شعر ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
سه شنبه 23 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 248 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
شرمیست در نگاه من، اما هراس نه
کمصحبتم میان شما، کم حواس نه!
چیزی شنیدهام که مهم نیست رفتنت
درخواست میکنم نروی، التماس نه!
از بیستارگیست دلم آسمانی است
من عابری فلکزدهام، آس و پاس نه
من میروم، تو باز میآیی، مسیر ما
با هم موازی است ولیکن مماس نه
پیچیده روزگار تو، از دور واضح است
از عشق خسته میشوی اما خلاص نه!
کاظم بهمنی
برچسبها:
کاظم بهمنی ,
بهمنی ,
کاظم ,
شرم ,
نگاه ,
هراس ,
التماس ,
بی ستارگی ,
آسمانی ,
فلک زده ,
شعر ,
عشق ,
خسته ,
خلاص ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
یک شنبه 21 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 249 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
فال قهوه
یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالیام
آرام وسرد گفت:که در طالع شما.....
قلبم تپید، باز عرق روی صورتم نشست
گفتم بگو مسافر من میرسد؟ و یا.....
با چشمهای خیره به فنجان نگاه کرد!
گفتم چه شد؟ سکوت بود و تکرار لحظهها
آخر شروع کرد به تفسیر فال من...
با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیا
اینجا فقط دو خط موازی نشسته است
یعنی دو فرد دلشدهی تا ابد جدا
انگار بیامان به سرم ضربه میزدند
یعنی که هیچ وقت نمیآید او خدا؟
گفتم درست نیست، از اول نگاه کن
فریاد زد: بفهم رها کرده او تو را
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 20 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 354 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند، کسی را به کسی نیست
آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
این قافله از قافله سالار خراب است
اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست
تا آیینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آیینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم، به تو بر میخورم اما
آن سان شدهام گم که به من دسترسی نیست
آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست
امروز که محتاج تو اَم، جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
وقتی همهی بودن ما جز هوسی نیست
هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه)
امیر هوشنگ ابتهاج سمیعی گیلانی (متولد ۶ اسفند ۱۳۰۶، رشت)، متخلص به (ه. الف سایه)، شاعر و موسیقیپژوه ایرانی است.
برچسبها:
هوشنگ ابتهاج ,
گیلان ,
رشت ,
موسیقی ,
ایرانی ,
شاعر ,
شعر ,
تخلص ,
کهنه درخت ,
درخت ,
زخکی ,
خالی ,
نفسی ,
ناب ,
مرگ ,
عشق ,
خار ,
خس ,
قافله ,
سالار ,
رنج ,
سفر ,
پرواز ,
خاک ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 20 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 399 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
منم که تا تو نخوابی نمیبرد خوابم
تو درد عشق ندانی، بخواب آسوده
ز ریشه کندن این دل تبر نمیخواهد
به یک اشاره میافتد درخت فرسوده
برچسبها:
خواب ,
خوابم نمی برد ,
درد عشق ,
آسوده ,
ریشه ,
شعر ,
دل ,
تبر ,
درخت فرسوده ,
درخت ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 20 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 370 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
تو که در فکر منی مرگ مرا سر برسان
انتظار همه را نیز به آخر برسان
همه پروردهی مهرند و من آزردهی قهر
خیر در کار جهان نیست، تو هم شر برسان
لاله در باغ تو رویید و شقایق پژمرد
به جگرسوختگان داغ برابر برسان
مردم از ماتم من شاد و من از غم خشنود
شادمانم کن و اندوه مکرر برسان
مرگ یا خواب؟! چقدر این دو برادر دورند
مژدهی وصل برادر به برادر برسان
فاضل نظری
برچسبها:
فاضل نظری ,
شعر ,
مرگ ,
انتظار ,
پرورده ,
آزرده ,
قهر ,
جهان ,
خیر ,
شر ,
لاله ,
باغ ,
شقایق ,
جگرسوخته ,
داغ ,
ماتم ,
شاد ,
غم ,
اندوه ,
مژده ,
برادر ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
جمعه 19 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 468 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
کلاغی به شاخی جایگیر
به منقار بگرفته قدری پنیر
یکی روبهی بوی طعمه شنید
به پیش آمد و مدح او برگزید
بگفتا: سلام ای کلاغ قشنگ
که آیی مرا در نظر شوخ و شنگ
اگر راستی بود آوای تو
به مانند پرهای زیبای تو
در این جنگل اکنون سمندر بودی
بر این مرغها جمله سرور بودی
ز تعریف روباه شد زاغ، شاد
ز شادی بیاورد خود را به یاد
به آواز خواندن دهان چون گشود
شکارش بیافتاد و روبه ربود
بگفتا که: ای زاغ این را بدان
که هر کس بود چرب و شیرینزبان
خورد نعمت از دولت آن کسی
که بر گفت او گوش دارد بسی
هماکنون به چربی نطق و بیان
گرفتم پنیر تو را از دهان
ایرج میرزا
برچسبها:
ایرج میرزا ,
ترجمه ,
شعر ,
روباه و زاغ ,
پنیر ,
آواز ,
شکار ,
دولت ,
شیرین زبان ,
نطق ,
دهان ,
طعمه ,
کلاغ ,
شاخه ,
منقار ,
جنگل ,
سمندر ,
مرغ ,
سرور ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
پنج شنبه 18 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 629 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
در كتاب چار فصل زندگي
صفحهها پشت سر هم ميروند
هر يك از اين صفحهها يك لحظهاند
لحظهها باشادي و غم ميروند
آفتاب و ماه يك خط در ميان
گاه پيدا گاه پنهان ميشوند
شادي و غم نيز هر يك لحظهاي
برسر اين سفره مهمان ميشوند
گاه اوج خندهی ما گريه است
گاه اوج گريهی ما خنده است
گريه دل را آبياري ميكند
خنده يعني اينكه دلها زنده است
زندگي تركيب شادي با غم است
دوست دارم من اين پيوند را
گر چه ميگويند شادي بهتر است
دوست دارم گريه با لبخند را
برچسبها:
قیصر امین پور ,
شعر ,
کتاب ,
چهارفصل ,
زندگی ,
گریه ,
خنده ,
آبیاری ,
اوج ,
دل ,
صفحه ,
شادی ,
غم ,
آفتاب ,
ماه ,
پیوند ,
زنده ,
دوست دارم ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
پنج شنبه 18 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 564 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
روباه و زاغ
شعر روباه و زاغ یکی از شعرهای کتاب فارسی دبستان است که برای اکثر ایرانیها یادآور خاطرات کودکی و مدرسه است و به اصطلاح نوستالژیک است. این شعر در اصل ترجمهی منظوم حبیب یغمایی است از شعر شاعر فرانسوی قرن هفدهم «ژان دو لافونتن»، اما در کتاب درسی به نام شاعر اصلی آن اشارهای نشده است.گفتنی است که دو ترجمهی آزاد دیگر هم از این شعر در زبان فارسی منتشر شده است. آنطور که در کتاب اصول فن ترجمهی فرانسه به فارسی آمده، "ایرج میرزا" و "نیر سعیدی" هم این شعر را ترجمه کردهاند.
زاغــکی قـالـب پـنـیــری دیـــد به دهـان برگرفت و زود پـریـد
بـر درخـتــی نشـسـت در راهــی کـه از آن مـیگذشت روبـاهـی
روبــه پـرفـریـب و حـیلـتســاز رفـت پـای درخت و کـرد آواز
گـفـت بـه بـه چـقــدر زیـبـایـی چه سـری چه دُمـی عجب پایی
پـر و بـالـت سـیاهرنـگ و قشنـگ نیست بالاتـر از سـیاهـی رنـگ
گر خوشآواز بودی و خوشخوان نبـودی بهـتر از تـو در مـرغـان
زاغ مـیخـواسـت قـار قـار کـنـد تــا کــه آوازش آشـکـار کـنـد
طعمه افتاد چـون دهـان بـگشـود روبهک جست و طعمه را بربـود
حبیب یغمایی
برچسبها:
روباه و زاغ ,
شعر ,
جبیب یغمایی ,
زاغکی ,
قالب پنیری ,
طعمه ,
درخت ,
روباه ,
آواز ,
پر و بال ,
سیاه رنگ ,
قشنگ ,
سیاهی ,
رنگ ,
مرغان ,
قار قار ,
ادبیات فارسی ,
نوستالژیک ,
ایرانی ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 52 صفحه بعد
|
|
|
|