گلچین اشعار ناب، مطالب عمومی، علمی و آموزشی
غروب
سه شنبه 13 مهر 1395 ساعت | بازديد : 520 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

با این غروب از غم سبز چمن بگو

اندوه سبزه‌های پریشان به من بگو

اندیشه‌های سوخته‌ی ارغوان ببین

رمز خیال سوختگان بی‌سخن بگو

آن شد که سر به شاخه‌ی شمشاد می‌گذاشت

آغوش خاک و بی‌کسی نسترن بگو

شوق جوانه رفت ز یاد درخت پیر

ای باد نوبهار ز عهد کهن بگو

آن آب رفته باز نیاید به جوی خشک

با چشم تر ز تشنگی یاسمن بگو

از ساقیان بزم طرب‌خانه‌ی صبوح

با خامشان غمزده‌ی انجمن بگو

زان مژده گو که صد گل سوری به سینه داشت

وین موج خون که می‌زندش در دهن بگو

سرو شکسته نقش دل ما بر آب زد

این ماجرا به آینه‌ی دلشکن بگو

آن سرخ و سبز سایه بنفش و کبود شد

سرو سیاه من ز غروب چمن بگو

 

هوشنگ ابتهاج

 

تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


به بوی زلف تو دم می‌زنم در این شب تار
شنبه 10 مهر 1395 ساعت | بازديد : 310 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

دلی که پیش تو ره یافت باز پس نرود

هوا گرفته‌ی عشق از پِیِ هوس نرود

به بوی زلف تو دم می‌زنم در این شب تار

وگرنه چون سحرم بی‌تو یک نفس نرود

چنان به داغ غمت خو گرفته مرغ دلم

که یاد باغ بهشتش در این قفس نرود

نثار آه سحر می‌کنم سرشک نیاز

که دامن تو ام ای گل ز دسترس نرود

دلا بسوز و به جان برفروز آتش عشق

کزین چراغ تو دودی به چشم کس مرود

فغان بلبل طبعم به گلشن تو خوش است

که کار دلبری گل ز خار و خس نرود

دلی که نغمه‌ی ناقوس معبد تو شنید

چو کودکان ز پی بانگ هر جرس نرود

بر آستان تو چون سایه سر نهم همه عمر

که هر که پیش تو ره یافت بازپس نرود

 

هوشنگ ابتهاج

 

تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


با منِ بی‌کسِ تنها شده یارا تو بمان
جمعه 9 مهر 1395 ساعت | بازديد : 305 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

پس از درگذشت نیما یوشیج، هوشنگ ابتهاج ملقب به «سایه» غزلی را با عنوان «با من بی‌کس تنها شده یارا تو بمان» در رثای دوستش نیما، خطاب به شهریار سرود.

شهریار نیز در پاسخ به سایه غزلی با مطلع «سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه؟» سرود. در ادامه می‌توانید این دو غزل زیبا را بخوانید.

غزل از هوشنگ ابتهاج:

با منِ بی‌کسِ تنها شده یارا تو بمان

همه رفتند از این خانه خدا را تو بمان

من بیبرگ خزاندیده دگر رفتنیام

تو همه بار و بری، تازه بهارا تو بمان

داغ و درد است همه نقش و نگار دل من

بنگر این نقشِ به خون شسته، نگارا تو بمان

زین بیابان گذری نیست سواران را لیک

دل ما خوش به فریبی است غبارا تو بمان

هر دم از حلقه‌ی عشاق پریشانی رفت

به سرِ زلف بتان سلسله دارا تو بمان

شهریارا تو بمان بر سر این خیلِ یتیم

پدرا، یارا، اندوهگسارا تو بمان

سایه در پای تو چون موج چه خوش‌ زار گریست

که سرِ سبزِ تو خوش باد، کنارا تو بمان

هوشنگ ابتهاج

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

 

تک درخت


 

پاسخ شهریار:

«سایه» جان رفتنی استیم بمانیم که چه؟

زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه؟

درس این زندگی از بهر ندانستن ماست

این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه؟

خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز

دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه؟

آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز

بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه؟

دور سر هلهله و هاله‌ی شاهین اجل

ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه؟

کشتی ای را که پی غرق شدن ساخته‌اند

هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه؟

بدتر از خواستن این لطمه‌ی نتوانستن

هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه؟

ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست

کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه؟

گر رهایی است برای همه خواهید از غرق

ورنه تنها خودی از لجه رهانیم که چه؟

ما که در خانه‌ی ایمان خدا ننشستیم

کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه؟

مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار

این قدر پای تعلل بکشانیم که چه؟

شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند

ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه؟

شهریار

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

 

تک درخت

 

 

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


کجا به در برمت ای دل شکسته کجا
جمعه 9 مهر 1395 ساعت | بازديد : 288 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

کنار امن کجا، کشتی شکسته کجا

کجا گریزم از این‌جا به پای بسته کجا

ز بام و در همه جا سنگ فتنه می‌بارد

کجا به در برمت ای دل شکسته کجا

فرو گذاشت دل آن بادبان که می‌افراشت

خیال بحر کجا این به گِل نشسته کجا

چنین که هر قدمی همرهی فروافتاد

به منزلی رسد این کاروان خسته کجا

دلا حکایت خاکستر و شراره مپرس

به بادرفته کجا و چو برق جسته کجا

خوش آن زمان که سرم در پناه بال تو بود

کجا بجویمت ای طایر خجسته کجا

چه عیش خوش ز دل پاره‌پاره می‌طلبی

نشاط نغمه کجا چنگ زه گسسته کجا

بپرس سایه ز مرغان آشیان بر باد

که می‌روند ازین باغ دسته دسته کجا

هوشنگ ابتهاج

 

تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


رفتم و زحمت بیگانگی از کوی تو بردم
یک شنبه 4 مهر 1395 ساعت | بازديد : 438 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

رفتم و زحمت بیگانگی از کوی تو بردم

آشنای تو دلم بود و به دست تو سپردم

اشک دامان مرا گیرد و در پای من افتد

که دل خون شده را هم ز چه همراه نبردم

شرمم از آینه‌ی روی تو می‌آید اگر نه

آتش آه به دل هست، نگویی که فسردم

تو چو پروانه‌ام آتش بزن ای شمع و بسوزان

من بی‌دل نتوانم که به گِردِ تو نَگَردم

می‌برندت دگران دست به دست ای گل رعنا

حیف من بلبل خوش خوان، که همه خار تو خوردم

تو غزالم نشدی رام که شعر خوشت آرم

غزلم قصه‌ی دردست که پرورده‌ی دردم

خون من ریخت به افسونگری و قاتل جان شد

سایه آن را که طبیب دل بیمار شمردم

هوشنگ ابتهاج

 

تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


چه غريب ماندی ای دل! نه غمی، نه غم‌گساری
یک شنبه 4 مهر 1390 ساعت | بازديد : 443 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

چه غريب ماندی ای دل! نه غمی، نه غم‌گساری

نه به انتظار ياری، نه ز يار انتظاری
***
غم اگر به كوه گويم بگريزد و بريزد

كه دگر بدين گراني نتوان كشيد باری
***

چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان

كه به هفت آسمانش نه ستاره‌اي است باری
***

دل من، چه حيف بودی! كه چنين زكار ماندی

چه هنر به كار بندم كه نماند وقت كاری
***

نرسيد آن كه ماه به تو پرتوی رساند

دل آبگينه بشكن كه نماند جز غباری
***

همه عمر چشم بودم كه مگر گلی بخندد

دگر ای اميد خون شو كه فرو خليد خاري
***

سحرم كشيده خنجر، كه چرا شبت نكشته‌ست

تو بكش كه تا نيفتد دگرم به شب گذاری
***

به سرشك همچو باران ز برت چه برخورم من؟

كه چو سنگ تيره ماندی همه عمر بر مزاری
***

چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی

بگذار تا بميرد به بر تو زنده واری
***

نه چنان شكست پشتم كه دوباره سر برآرم

منم آن درخت پيري كه نداشت برگ و باری
***

سر بى‌پناه پيری به كنار گير و بگذر

كه به غير مرگ ديگر نگشايدت كناری
***

به غروب اين بيابان بنشين غريب و تنها

بنگر وفای ياران كه رها كنند ياری...

هوشنگ ابتهاج

 

تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد
شنبه 3 مهر 1395 ساعت | بازديد : 329 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

زین گونهام که در غم غربت شکیب نیست

گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست

جانم بگیر و صجبت جانانهام ببخش

کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست

گم گشتهی دیار محبت کجا رود

نام حبیب هست و نشان حبیب نیست

عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد

ای خواجه درد هست ولیکن طبیب نیست

در کار عشق او که جهانیش مدعی است

این شکر چون کنیم که ما را رقیب نیست

جانا نصاب حسن تو حد کمال یافت

وین بخت بین که از تو هنوزم نصیب نیست

گلبانگ سایه گوش کن ای سرو خوش خرام

کاین سوز دل به ناله هر عندلیب نیست

هوشنگ ابتهاج

 

تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


رفت و از گریه‌ی توفانی‌ام اندیشه نکرد
شنبه 3 مهر 1395 ساعت | بازديد : 284 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده
ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بیعشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته‌ی ما به چه کارش می‌خورد
که چو برق آمد و در "خشک ‌و تر" ما زد و رفت

رفت و از گریه‌ی توفانی‌ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه‌ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

سایه آن چشم سیه با تو چه می‌گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت

هوشنگ ابتهاج

 

تک درخت

 

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


بیا که خاکِ رَهَت لاله‌زار خواهد شد
شنبه 3 مهر 1395 ساعت | بازديد : 287 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

نه لب گشایدم از گل، نه دل کشد به نبید

چه بی‌نشاط بهاری که بی‌رخ تو رسید

نشان داغ دل ماست، لاله‌ای که شکفت

به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید

بیا که خاکِ رَهَت لاله‌زار خواهد شد

ز بس که خونِ دل از چشمِ انتظار چکید

به یاد زلف نگونسار شاهدانِ چمن

ببین در آینه‌ی جویبار گریه‌ی بید

به دورِ ما که همه خون دل به ساغرهاست

ز چشم ساقیِ غمگین که بوسه خواهد چید؟

چه جای من؟ که درین روزگارِ بی‌فریاد

ز دست جور تو ناهید بر فلک نالید

از این چراغ تواَم چشم روشنایی نیست

که کس ز آتش بیداد غیر دود ندید

گذشت عمر و به دل عشوه می‌خریم هنوز

که هست در پی شام سیاه، صبح سپید

کِراست سایه درین فتنه‌ها امید امان؟

شد آن زمان که دلی بود در امان امید

صفای آینه‌ی خواجه بین کزین دَمِ سرد

نشد مکدر و بر آه عاشقان برچید

هوشنگ ابتهاج

 

تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


ای دست برده در دل و دینم چه می‌کنی؟!
شنبه 3 مهر 1395 ساعت | بازديد : 260 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

گفتم که مژده بخش دل خرم است این

مست از درم درآمد و دیدم غم است این

گر چشم باغ گریه‌ی تاریک من ندید

ای گل ز بی‌ستارگی شبنم است این

پروانه بال و پر زد و در دام خویش خفت

پایان شام پیله‌ی ابریشم است این

باز این چه ابر بود که ما را فرو گرفت

تنها نه من، گرفتگی عالم است این

ای دست برده در دل و دینم چه می‌کنی؟!

جانم بسوختی و هنوزت کم است این!

آه از غمت که زخمه‌ی بیراه می‌زنی

ای چنگی زمانه چه زیر و بم است این

یک دم نگاه کن که چه بر باد می‌دهی

چندین هزار امید بنی آدم است این

گفتی که شعر سایه دگر رنگ غم گرفت

آری سیاه جامه‌ی صد ماتم است این

هوشنگ ابتهاج

 

تک درخت

 

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


قصه‌ی عشق من آوازه به افلاک رساند
جمعه 2 مهر 1395 ساعت | بازديد : 283 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

دست کوتاه من و دامن آن سرو بلند

"سایه‌"ی سوخته دل، این طمع خام مبند

دولت وصل تو ای ماه نصیب که شود؟

تا از آن چشم خورد باده و زان لب گل قند

خوش‌تر از نقش توام نیست در آیینه‌ی چشم 

چشم بد دور، زهی نقش و زهی نقش پسند

خلوت خاطر ما را به شکایت مشکن 

که من از وی شدم ای دل به خیالی خرسند

من دیوانه که صد سلسله بگسیخته‌ام 

تا سر زلف تو باشد نکشم سر ز کمند

قصه‌ی عشق من آوازه به افلاک رساند 

همچو حسن تو که صد فتنه در آفاق افکند

سایه از ناز و طرب سر به فلک خواهم سود 

اگر افتد به سرم سایه‌ی آن سرو بلند

 

هوشنگ ابتهاج (ه.ا. سایه)

  

تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی
جمعه 2 مهر 1395 ساعت | بازديد : 266 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی

به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی

ز تو دارم این غم خوش، به جهان از این چه خوش‌تر؟!

تو چه دادی‌ام که گویم که از آن به ام ندادی

چه خیال می‌توان بست و کدام خواب نوشین

به از این در تماشا که به روی من گشادی

تویی آن که خیزد از وی همه خرّمی و سبزی

نظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟

ز کدام ره رسیدی؟ ز کدام در گذشتی؟

ندیده دیده ناگه به درون دل فتادی

به سر بلندت ای سرو که در شب زمین کن

نفس سپیده داند که چه راست ایستادی

به کرانه‌های معنی نرسد سخن، چه گویم؟

که نهفته با دل "سایه" چه در میان نهادی

هوشنگ ابتهاج (ه.ا. سایه)

 

  

تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


دیری است که از روی دل‌آرام تو دوریم
جمعه 2 مهر 1395 ساعت | بازديد : 260 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

دیری است که از روی دلآرام تو دوریم

محتاج بیان نیست که مشتاق حضوریم

تاریک و تهی پشت و پس آینه ماندیم

هرچند که همسایهی آن چشمهی نوریم

خورشید کجا تابد از این دامگه مرگ

باطل به امید سحری زین شب گوریم

زین قصهی پر غصه عجب نیست شکستن

هرچند که با حوصلهی سنگ صبوریم

گنجی است غم عشق که در زیر سر ماست

زاری مکن ای دوست اگر بی زر و زوریم

با همّت والا که برد منّت فردوس

از حور چه گویی که نه از اهل قصوریم

او پیل دمانی است که پروای کسش نیست

ماییم که در پای وی افتاده چو موریم

آن روشن گویا که دل سوخته‌ی ماست

ای سایه! چرا در طلب آتش طوریم

 هوشنگ ابتهاج (ه.ا. سایه)

  

تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


دوش در مهتاب ديدم مجلسي از دور مست
دو شنبه 21 تير 1395 ساعت | بازديد : 798 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

دوش   در   مهتاب   ديدم   مجلسي از دور  مست
طفل مست و پير مست   و   مطرب    تنبور   مست

ماه   داده  آسمان را   جرعه اي   زان    جام     مي
ماه مست و مهر مست و سايه  مست و  نو ر مست

بوي  زان  مي  چون  رسيده     بر   دماغ      بوستان
سبزه مست و آب مست و شاخ  مست  انگور  مست

خورده   رضوان   ساغري   از  دست ساقي    الست
عرش مست و فرش مست و خلد مست و حور مست

زان   طرف   بزم   شهانه   از    شراب     نيم   جوش
تاج   مست  و تخت  مست  و قيصر و  فغفور  مست

صوفيان   جمعي    نشسته   در    مقام        بي خودي
خرقه مست و جُبّه مست و   شبلي و   منصور ،  مست

آن   طرف   جمعِ   ملائک،    گشته     ساقي  جبرئيل
عرش مست و سدره مست و حشر مست و صور مست

شمس   تبريزي  شده   از جرعه اي   مست  و  خراب
لاجرم   مست  است  و از   گفتار   خود  معذور  مست

مولانا



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 52 صفحه بعد

موضوعات
تبادل لينک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان تک درخت و آدرس lonetree.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سايت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 777
:: کل نظرات : 19

آمار کاربران

:: افراد آنلاين : 1
:: تعداد اعضا : 10

کاربران آنلاين


آمار بازديد

:: بازديد امروز : 166
:: بارديد ديروز : 7
:: بازديد هفته : 225
:: بازديد ماه : 2865
:: بازديد سال : 71167
:: بازديد کلي : 331549
منوي کاربري


عضو شويد


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشي رمز عبور؟

عضويت سريع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری