گلچین اشعار ناب، مطالب عمومی، علمی و آموزشی
|
شنبه 10 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 461 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
حسین (ع)
این روزها غم تو مرا میکشد حسین
شبهای ماتم تو مرا میکشد حسین
***
تا آن دمی که منتقم تو نیامده است
سرخی پرچم تو مرا میکشد حسین
***
از لحظهی ورودیه تا آخرین وداع
هر شب، محرّم تو مرا میکشد حسین
***
هنگام پر کشیدن یاران یکی یکی
اشک دمادم تو مرا میکشد حسین
***
داغ علی اصغر و عباس و اکبرت
غمهای اعظم تو مرا میکشد حسین
***
از قتلگاه تو چه بگویم؟ حکایتِ
انگشت و خاتم تو مرا میکشد حسین
***
بر نیزه در مقابل چشمان خواهری
گیسوی درهم تو مرا میکشد حسین
***
سالار سر بریدهی زینب سرم فدات
هستی فاطمه! پدر و مادرم فدات
برچسبها:
شعر محرم ,
امام حسین (ع) ,
محرم ,
غم ,
علی اکبر ,
علی اصغر ,
عباس ,
قتلگاه ,
خاتم ,
زینب ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 10 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 285 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
در این سرای بیکسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمیکُند
کسی به کوچهسار شب در سحر نمیزند
نشستهام در انتظار این غبار بیسوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمیزند
گذرگهی است پر ستم که اندر او به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمیزند
دل خراب من دگر خرابتر نمیشود
که خنجر غمت از این خرابتر نمیزند
چه چشم پاسخ است از این دریچههای بستهات
برو که هیچکس ندا به گوش کر نمیزند
نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمیزند
هوشنگ ابتهاج
تک درخت
برچسبها:
سرای بی کسی ,
دشت پرملال ,
غبار بی سوار ,
ستم ,
سپیده ,
غم ,
هوشنگ ابتهاج ,
درخت تر ,
تبر ,
تک درخت ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 10 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 310 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
دلی که پیش تو ره یافت باز پس نرود
هوا گرفتهی عشق از پِیِ هوس نرود
به بوی زلف تو دم میزنم در این شب تار
وگرنه چون سحرم بیتو یک نفس نرود
چنان به داغ غمت خو گرفته مرغ دلم
که یاد باغ بهشتش در این قفس نرود
نثار آه سحر میکنم سرشک نیاز
که دامن تو ام ای گل ز دسترس نرود
دلا بسوز و به جان برفروز آتش عشق
کزین چراغ تو دودی به چشم کس مرود
فغان بلبل طبعم به گلشن تو خوش است
که کار دلبری گل ز خار و خس نرود
دلی که نغمهی ناقوس معبد تو شنید
چو کودکان ز پی بانگ هر جرس نرود
بر آستان تو چون سایه سر نهم همه عمر
که هر که پیش تو ره یافت بازپس نرود
هوشنگ ابتهاج
تک درخت
برچسبها:
بوی زلف ,
شب تار ,
داغ ,
غم ,
باغ بهشت ,
سحر ,
گلشن ,
هوشنگ ابتهاج ,
سایه ,
تک درخت ,
شعر عاشقانه ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
یک شنبه 4 مهر 1390 ساعت |
بازديد : 443 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
چه غريب ماندی ای دل! نه غمی، نه غمگساری
نه به انتظار ياری، نه ز يار انتظاری
***
غم اگر به كوه گويم بگريزد و بريزد
كه دگر بدين گراني نتوان كشيد باری
***
چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان
كه به هفت آسمانش نه ستارهاي است باری
***
دل من، چه حيف بودی! كه چنين زكار ماندی
چه هنر به كار بندم كه نماند وقت كاری
***
نرسيد آن كه ماه به تو پرتوی رساند
دل آبگينه بشكن كه نماند جز غباری
***
همه عمر چشم بودم كه مگر گلی بخندد
دگر ای اميد خون شو كه فرو خليد خاري
***
سحرم كشيده خنجر، كه چرا شبت نكشتهست
تو بكش كه تا نيفتد دگرم به شب گذاری
***
به سرشك همچو باران ز برت چه برخورم من؟
كه چو سنگ تيره ماندی همه عمر بر مزاری
***
چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی
بگذار تا بميرد به بر تو زنده واری
***
نه چنان شكست پشتم كه دوباره سر برآرم
منم آن درخت پيري كه نداشت برگ و باری
***
سر بىپناه پيری به كنار گير و بگذر
كه به غير مرگ ديگر نگشايدت كناری
***
به غروب اين بيابان بنشين غريب و تنها
بنگر وفای ياران كه رها كنند ياری...
هوشنگ ابتهاج
تک درخت
برچسبها:
غریب ,
دل ,
غم ,
غمگسار ,
انتظار ,
عمر ,
تک درخت ,
هوشنگ ابتهاج ,
سایه ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 3 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 260 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
گفتم که مژده بخش دل خرم است این
مست از درم درآمد و دیدم غم است این
گر چشم باغ گریهی تاریک من ندید
ای گل ز بیستارگی شبنم است این
پروانه بال و پر زد و در دام خویش خفت
پایان شام پیلهی ابریشم است این
باز این چه ابر بود که ما را فرو گرفت
تنها نه من، گرفتگی عالم است این
ای دست برده در دل و دینم چه میکنی؟!
جانم بسوختی و هنوزت کم است این!
آه از غمت که زخمهی بیراه میزنی
ای چنگی زمانه چه زیر و بم است این
یک دم نگاه کن که چه بر باد میدهی
چندین هزار امید بنی آدم است این
گفتی که شعر سایه دگر رنگ غم گرفت
آری سیاه جامهی صد ماتم است این
هوشنگ ابتهاج
تک درخت
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
جمعه 2 مهر 1395 ساعت |
بازديد : 266 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی
به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی
ز تو دارم این غم خوش، به جهان از این چه خوشتر؟!
تو چه دادیام که گویم که از آن به ام ندادی
چه خیال میتوان بست و کدام خواب نوشین
به از این در تماشا که به روی من گشادی
تویی آن که خیزد از وی همه خرّمی و سبزی
نظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟
ز کدام ره رسیدی؟ ز کدام در گذشتی؟
ندیده دیده ناگه به درون دل فتادی
به سر بلندت ای سرو که در شب زمین کن
نفس سپیده داند که چه راست ایستادی
به کرانههای معنی نرسد سخن، چه گویم؟
که نهفته با دل "سایه" چه در میان نهادی
هوشنگ ابتهاج (ه.ا. سایه)
تک درخت
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
پنج شنبه 25 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 345 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
این کیست که با این همه غم میخندد؟
زخمی شده، باز، دم به دم میخندد
در مرگ چه رازی است که این کهنه درخت
با هر تبری که میزنم میخندد؟!
تک درخت
|
امتياز مطلب : 5
|
تعداد امتيازدهندگان : 1
|
مجموع امتياز : 1
|
پنج شنبه 25 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 285 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
من از عهد آدم تو را دوستدارم
از آغاز عالم تو را دوستدارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم، تو را دوستدارم
نه خطی، نه خالی، نه خواب و خیالی
من ای حس مبهم تو را دوستدارم
سلامی صمیمیتر از غم ندیدم
به اندازهی غم تو را دوستدارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم: تو را دوستدارم
جهان یک دهان شد هم آواز با ما
تو را دوستدارم، تو را دوستدارم
قیصر امین پور
برچسبها:
قیصر امین پور ,
تو را دوست دارم ,
عهد آدم ,
آغاز عالم ,
آسمان ,
نم نم ,
خواب و خیال ,
غم ,
جهان ,
دل ,
آواز ,
شعر عاشقانه ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
یک شنبه 21 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 327 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
شراب تلخ
شراب تلخ بیاور که وقت شیداییست
که آنچه در سرِ من نیست، بیم رسواییست
چه غم که خلق به حسن تو عیب میگیرند؟
همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست
اگر خیال تماشاست در سرت، بشتاب
که آبشارم و افتادنم تماشاییست
شباهت من و تو هرچه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل تنهاییست
کنون اگرچه کویرم هنوز در سرِ من
صدای پر زدن مرغهای دریاییست
فاضل نظری
برچسبها:
فاضل نظری ,
شراب تلخ ,
وقت شیدایی ,
شعر عاشقانه ,
دلتنگی ,
بیم رسوایی ,
رسوایی ,
غم ,
حسن ,
عیب ,
زخم زبان ,
خون بها ,
زخم ,
زبان ,
خون ,
بهای زیبایی ,
خیال تماشا ,
آبشار ,
کویر ,
فصل مشترک ,
عشق ,
عقل ,
تنهایی ,
مرغ های دریایی ,
مرغ دریایی ,
مرغ ,
دریا ,
دریایی ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 20 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 326 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
بعد از اين بگذار قلب بيقراري بشكند
گل نميرويد، چه غم گر شاخساري بشكند
بايد اين آيينه را برق نگاهي ميشكست
پيش از آن ساعت كه از بار غباري بشكند
گر بخواهم گل برويد بعد از اين از سينهام
صبر بايد كرد تا سنگ مزاري بشكند
شانههايم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه
تختهسنگي زير پاي آبشاري بشكند
كاروان غنچههاي سرخ، روزي ميرسد
قيمت لبهاي سرخت روزگاري بشكند
فاضل نظری
برچسبها:
فاضل نظری ,
قلب ,
بیقرار ,
بشکند ,
گل ,
غم ,
آیینه ,
برق ,
نگاه ,
ساعت ,
غبار ,
سینه ,
صبر ,
سنگ ,
مزار ,
شانه ,
تاب ,
زلف ,
تخته ,
آبشار ,
کاروان ,
غنچه ,
سرخ ,
لب ,
روزگار ,
شعر عاشقانه ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 20 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 370 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
تو که در فکر منی مرگ مرا سر برسان
انتظار همه را نیز به آخر برسان
همه پروردهی مهرند و من آزردهی قهر
خیر در کار جهان نیست، تو هم شر برسان
لاله در باغ تو رویید و شقایق پژمرد
به جگرسوختگان داغ برابر برسان
مردم از ماتم من شاد و من از غم خشنود
شادمانم کن و اندوه مکرر برسان
مرگ یا خواب؟! چقدر این دو برادر دورند
مژدهی وصل برادر به برادر برسان
فاضل نظری
برچسبها:
فاضل نظری ,
شعر ,
مرگ ,
انتظار ,
پرورده ,
آزرده ,
قهر ,
جهان ,
خیر ,
شر ,
لاله ,
باغ ,
شقایق ,
جگرسوخته ,
داغ ,
ماتم ,
شاد ,
غم ,
اندوه ,
مژده ,
برادر ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
پنج شنبه 18 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 629 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
در كتاب چار فصل زندگي
صفحهها پشت سر هم ميروند
هر يك از اين صفحهها يك لحظهاند
لحظهها باشادي و غم ميروند
آفتاب و ماه يك خط در ميان
گاه پيدا گاه پنهان ميشوند
شادي و غم نيز هر يك لحظهاي
برسر اين سفره مهمان ميشوند
گاه اوج خندهی ما گريه است
گاه اوج گريهی ما خنده است
گريه دل را آبياري ميكند
خنده يعني اينكه دلها زنده است
زندگي تركيب شادي با غم است
دوست دارم من اين پيوند را
گر چه ميگويند شادي بهتر است
دوست دارم گريه با لبخند را
برچسبها:
قیصر امین پور ,
شعر ,
کتاب ,
چهارفصل ,
زندگی ,
گریه ,
خنده ,
آبیاری ,
اوج ,
دل ,
صفحه ,
شادی ,
غم ,
آفتاب ,
ماه ,
پیوند ,
زنده ,
دوست دارم ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
پنج شنبه 14 مرداد 1395 ساعت |
بازديد : 340 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
گفتی نظر خطاست! تو دل میبری رواست؟
خود کرده جرم و خلق گنه کار میکنی
*
*
*
با شمایم، بعد ما آیندگان رفتنی
برشما خوش باشد این غمخانه ناماندنی
*
*
*
چوب را آب فرو می نبرد، حمکت چیست؟
شرم دارد ز فرو بردن پرورده خویش
برچسبها:
تک بیتی ,
جرم ,
خلق ,
آیندگان ,
غم ,
غمخانه ,
چوب ,
آب ,
شرم ,
پرورده ,
تک درخت ,
lone tree ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
چهار شنبه 13 مرداد 1395 ساعت |
بازديد : 565 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
شب به تنهایی خودش مأمور بر آزارِ ماست…
وای از آن ساعت که با غَم هم تبانی میکند
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
چهار شنبه 13 مرداد 1395 ساعت |
بازديد : 11569 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران
میروم تا که به صاحبنظری باز رسم
محرم ما نبود دیدهی کوته نظران
دل چون آینهی اهل صفا میشکنند
که ز خود بیخبرند این ز خدا بیخبران
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقهی شوریده سران
گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
شهریارا غم آوارگی و دربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران
شهریار
برچسبها:
شهریار ,
غزل ,
دل ,
آینه ,
اهل ,
صفا ,
بی خبر ,
زلف ,
یادگاری ,
حلقه ,
شوریده ,
آفاق ,
صاحب نظر ,
مه ,
محاق ,
آوارگی ,
غم ,
شور ,
نوسفر ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 26 تير 1395 ساعت |
بازديد : 451 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
گلهی یار دل آزار
ای گل تازه که بویی ز وفا نیست ترا خبـر از سرزنش خـار جفا نیست ترا
رحم بر بلبل بیبرگ و نوا نیست ترا التفاتـی بــه اسیــران بـلا نیست ترا
ما اسیـر غم و اصلا غم ما نیست ترا با اسیر غم خود رحم چـرا نیست ترا
فارغ از عاشـق غمناک نمیباید بــود
جان مـن اینهمه بیباک نمییابد بـود
همچو گل چند به روی همه خندان باشی همـره غیــر بـه گلگشت گلسـتان باشـی
هـر زمان با دگری دست و گریبان باشـی زان بیندیش کـه از کـرده پشیـمان باشـی
جمـع با جمـع نباشنـد و پریشـان باشـی یـاد حیرانـی مـا آری و حیــران باشــی
ما نباشیم که باشـد که جفای تو کشـد
به جفا سازد و صد جور برای تو کشد
شـب به کاشانهی اغیار نمیباید بـود غیر را شمع شب تار نمـیباید بــود
همه جا با همه کس یار نمیباید بود یـار اغـیـار دلآزار نـمیبـایـد بـــود
تشنهی خـون من زار نمـیباید بـود تا به این مرتبه خونخوار نمیباید بـود
مـن اگـر کشته شـوم باعث بدنامـی تست
موجب شهرت بیباکی و خودکامی تست
دیگـری جـز تـو مـرا اینهمه آزار نکـرد جز تو کس در نظر خلـق مرا خوارنکرد
آنچه کردی تـو بمن هیـچ ستمکار نکرد هیچ سنگیندل بیدادگـر ایـن کار نکـرد
ایـن ستمها دگـری با مـن بیمـار نکـرد هیـچکـس اینهمـه آزار مـن زار نکـرد
گر ز آزردن من هست غرض مردن من
مـردم، آزار مـکـش از پـی آزردن مـن
جان من سنگدلی، دل به تو دادن غلط است بر سـر راه تو چـون خاک فتادن غلط است
چشم امیـد به روی تـو گشـادن غلط است روی پـر گرد به راه تـو نهـادن غـلط است
رفتن اولاست ز کوی تو، ستادن غلط است جان شیریـن به تمنـای تـو دادن غلط است
تـو نه آنـی کـه غـم عاشـق زارت باشــد
چون شود خاک بر آن خاک گذارت باشـد
مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست عاشق بـیسر و سامانم و تدبیری نیست
از غمت سر به گریبانم و تدبیری نیست خون دل رفته به دامانم و تدبیری نیست
از جفـای تـو بدینسانم و تدبیری نیست چه توان کرد پشیمانـم و تدبیـری نیست
شرح درماندگی خـود به کـه تقریـر کنم
عاجزم چارهی من چیست چه تدبیر کنم
نخــل نـوخیـز گلستان جهـان بسیـار است گـل ایـن بــاغ بسی، سرو روان بسیار است
جان من همچو تو غارتگر جان، بسیار است تُـرک زرین کمـر مـوی میـان بسیـار اسـت
با لب همچـو شکـر تنگ دهـان بسیار است نه که غیر ازتو جوان نیست، جوان بسیار است
دیگری اینهمه بیداد به عاشق نکند
قصـد آزردن یـاران مـوافـق نکنـد
مدتی شـد که در آزارم و میدانی تـو به کمنـد تـو گرفتـارم و میدانـی تـو
از غـم عشق تو بیمـارم و میدانی تـو داغ عشق تو به جان دارم و میدانی تو
خـون دل از مژه میبارم و میدانی تو از برای تو چنین زارم و میدانـی تـو
از زبان تـو حدیثـی نشنودم هـرگـز
از تو شرمنده یک حرف نبودم هرگز
مکن آن نوع که آزرده شوم از خویت دست بر دل نهم و پا بکشم از کـویت
گوشهای گیرم و من بعد نیایم سـویت نکـنـم بـار دگــر یـاد قـد دلجـویـت
دیده پوشم ز تمـاشـای رخ نیکـویـت سخنی گویم و شرمنده شوم از رویـت
بشنو این پند و مکن قصد دلآزردهی خویش
ورنه بسیار پشیمان شـوی از کردهی خـویش
چند صبح آیم و از خاک درت شام روم از سر کـوی تو خـودکـام به ناکـام روم
صـد دعـا گویم و آزرده به دشنـام روم از پیات آیـم و بـا مـن نشـوی رام روم
دور دور از تـو منِ تیـره سرانجـام روم نبود زهـره که همـراه تو یک گـام روم
کس چرا اینهمه سنگین دل و بدخو باشد
جان من این روشی نیست که نیکـو باشـد
از چه با مـن نشوی یار چه میپرهیـزی یار شـو بـا مـن بیمـار چـه میپرهیـزی
چیست مانـع ز من زار چـه میپرهیـزی بگشا لعـل شکـر بـار چــه میپرهیـزی
حرف زن ای بت خونخوار چه میپرهیزی نـه حدیثـی کنـی اظهـار چـه میپرهیـزی
کـه تـو را گفت به ارباب وفـا حـرف مزن
چین بر ابرو زن و یک بار به ما حرف مزن
درد من کشتهی شمشیر بـلا مـیداند سـوز من سـوخته داغ جفـا مـیدانـد
مسکنـم ساکن صحرای فنا مـیدانـد همه کس حال من بیسر و پا میدانـد
پاکبـازم همه کس طـور مـرا میدانـد عاشقی همچو منت نیست خدا میداند
چارهی من کن و مگذار که بیچاره شوم
سر خود گیرم و از کـوی تو آواره شوم
از سر کـوی تو با دیدهی تر خواهم رفت چهره آلوده به خوناب جگر خواهم رفت
تا نظـر میکنی از پیش نظر خواهـم رفت گر نرفتم ز درت شام، سحر خواهم رفت
نه که این بار چو هر بار دگر خواهم رفت نیست بازآمـدنم باز اگـر خـواهـم رفـت
از جـفـای تـو مـن زار چـو رفتـم، رفتـم
لطف کن لطف که این بار چو رفتم، رفتم
چنـد در کـوی تو با خـاک برابر باشـم چنـد پامـال جفای تـو ستمـگـر باشـم
چند پیش تو، به قدر از همه کمتر باشم از تو چند ای بت بدکیش مکـدر باشـم
مـیروم تا بـه سجـود بت دیگـر باشـم باز اگر سجده کنم پیش تو کافـر باشـم
خود بگو کز تو کشم ناز و تغافل تا کی
طاقتم نیست از این بیش تحمـل تا کی
سبـزه دامـن نسـرین تورا بنـده شـوم ابتـدای خط مشکین تـورا بنـده شـوم
چین بر ابرو زدن و کین تورا بنده شوم گـره ابـروی پرچیـن تـورا بنـده شـوم
حرف ناگفتن و تمکین تورا بنده شوم طـرز محبوبـی و آیین تورا بنده شـوم
الله، الله، ز که این قاعـده اندوختـهای
کیست استاد تو اینها ز کـه آموختهای
اینهمه جـور که مـن از پـی هم میبینم زود خـود را به سـر کـوی عـدم میبینم
دیگران راحت و من اینهمه غم میبینم همه کس خـرم و مـن درد و الم میبینم
لطف بسیـار طمـع دارم و کـم مـیبینم هـستـم آزرده و بسیـار ستـم مـیبینـم
خرده بر حرف درشت من آزرده مگیر
حرف آزرده درشتانه بـود، خرده مگیر
آنچنان باش که مـن از تـو شکایت نکنم از تـو قطـع طمـع لطف و عنایت نکنم
پیش مـردم ز جفـای تـو حکایت نکنم همـه جـا قصهی درد تــو روایت نکنم
دیگـر ایـن قصه بـی حد و نهایت نکنم خویش را شهره هـر شهر و ولایت نکنم
خوش کنی خاطر وحشی به نگاهی سهل است
سوی تو گوشه چشمی ز تو گاهی سهل است
وحشی بافقی
برچسبها:
وحشی بافقی ,
یار ,
دل آزار ,
گل ,
وفا ,
سرزنش ,
خار ,
جفا ,
اسیر ,
غم ,
رحم ,
سنگدل ,
کوی ,
عاشق ,
ستمکار ,
پند ,
خندان ,
گلستان ,
بلبل ,
حیران ,
کاشانه ,
شمع ,
تار ,
اغیار ,
تشنه ,
خونخوار ,
کشته ,
بد نامی ,
خلق ,
چشم ,
خاک ,
تدبیر ,
شرح ,
عاجز ,
نخل ,
باغ ,
سرو ,
روان ,
غارتگر ,
ترک ,
جوان ,
کمر ,
مو ,
لب ,
دهان ,
بیمار ,
مژه ,
حدیث ,
رخ ,
دعا ,
صبح ,
بدخو ,
لعل ,
حدیث ,
ابرو ,
صحرا ,
شمشیر ,
بلا ,
داغ ,
آواره ,
شام ,
سحر ,
پامال ,
بت ,
سجده ,
کافر ,
سبزه ,
نسرین ,
مشکین ,
کین ,
تمکین ,
آیین ,
الله ,
عدم ,
الم ,
طمع ,
شکایت ,
عنایت ,
حکایت ,
روایت ,
ولایت ,
خاطر ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
پنج شنبه 1 بهمن 1394 ساعت |
بازديد : 464 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
چقدر دوست داشتم یک نفر از من میپرسید چرا نگاههایت آنقدر غمگین است؟
چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟
اما افسوس که هیچ کس نبود ...
همیشه من بودم و من و تنهایی پر از خاطره ...
آری با تو هستم!
با تویی که از کنارم گذشتی و حتی یک بار هم نپرسیدی چرا چشمهایم همیشه بارانی است!
برچسبها:
افسوس ,
نگاه ,
غم ,
لبخند ,
تلخ ,
بیرنگ ,
تنهایی ,
خاطره ,
باران ,
بارانی ,
تک درخت ,
,
موضوعات مرتبط:
پیامک ,
,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
چهار شنبه 4 آذر 1394 ساعت |
بازديد : 544 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
خواب آن نرگس فتان تو بي چيزي نيست
تاب آن زلف پريشان تو بي چيزي نيست
از لبت شير روان بود که من مي گفتم
اين شکر گرد نمکدان تو بي چيزي نيست
جان درازي تو بادا که يقين مي دانم
در کمان ناوک مژگان تو بي چيزي نيست
مبتلايي به غم محنت و اندوه فراق
اي دل اين ناله و افغان تو بي چيزي نيست
دوش باد از سر کويش به گلستان بگذشت
اي گل اين چاک گريبان تو بي چيزي نيست
درد عشق ار چه دل از خلق نهان مي دارد
حافظ اين ديده گريان تو بي چيزي نيست
حافظ
برچسبها:
حافظ ,
خواب ,
نرگس فتان ,
زلف پریشان ,
عشق ,
گریبان ,
خلق ,
محنت ,
غم ,
شکر ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
چهار شنبه 11 شهريور 1394 ساعت |
بازديد : 471 |
نويسنده :
ارشیا
| ( نظرات )
|
خواســ ـتن همــیــشــه توانـسـ ـتن نـیــســت...
گاهـــ ـی ، فــقــط ...
داغ بــزرگـــی اســت کــه تــا ابـ ـــد بــر دلـــت مــی مــــانــد !!
وقتــ ــی میــشــنــوم :
خواسـ ــتن توانــســتــن اســــت...
آتـــــش میــ گـــیــرم...
یــعـ ـنــی نخـ ـواسـ ـت کــ ـه نتـ ـوانسـ ـت !!
|
امتياز مطلب : 5
|
تعداد امتيازدهندگان : 1
|
مجموع امتياز : 1
|
یک شنبه 8 شهريور 1394 ساعت |
بازديد : 557 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
گـر چـه روزی تیــره تـر از شــام غم باشد مـرا
در دل روشــن صفــای صبحــدم بــاشـد مـرا
زرپرستـی خـواب راحـت را ز نرگس دور کـرد
صـرف عشـرت میکنـم گـر یک درم باشد مـرا
خـواهش دل هـر چـه کمتر شـادی جـان بیشـتر
تا دلـی بـــی آرزو باشـــد چــه غــم باشد مرا
در کـنار مـن ز گــرمی بــر کنـاری ای دریـــغ
وصـل و هجران غـم و شادی به هـم باشد مرا...
رهی معیری
برچسبها:
رهی ,
رهی معیری ,
شام تیره ,
تیره ,
دل روشن ,
دل ,
صفا ,
صبحدم ,
زر پرستی ,
خواب راحت ,
نرگس ,
عشرت ,
دل ,
شادی ,
جان ,
بی آرزو ,
غم ,
دریغ ,
وصل و هجران ,
وصل ,
هجران ,
غم و شادی ,
غم ,
شادی ,
شعر ,
بیت ,
اشعار ,
ابیات ,
اشعار رهی معیری ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
یک شنبه 8 شهريور 1394 ساعت |
بازديد : 553 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست
چشم جادوی تو خود عين سواد سحر است
در خم زلف تو آن خال سيه دانی چيست
زلف مشکين تو در گلشن فردوس عذار
دل من در هوس روی تو ای مونس جان
همچو گرد اين تن خاکی نتواند برخاست
سايه قد تو بر قالبم ای عيسی دم
آن که جز کعبه مقامش نبد از ياد لبت
حافظ گمشده را با غمت ای يار عزيز
|
دل سودازده از غصه دو نيم افتادست
ليکن اين هست که اين نسخه سقيم افتادست
نقطه دوده که در حلقه جيم افتادست
چيست طاووس که در باغ نعيم افتادست
خاک راهيست که در دست نسيم افتادست
از سر کوی تو زان رو که عظيم افتادست
عکس روحيست که بر عظم رميم افتادست
بر در ميکده ديدم که مقيم افتادست
اتحاديست که در عهد قديم افتادست
|
برچسبها:
حافظ ,
غزل ,
نسیم ,
حلقه جیم ,
عیسی ,
غم ,
عزیز ,
طاووس ,
باغ نعیم ,
سقیم ,
دو نیم ,
غصه ,
سواد سحر ,
خم زلف تو ,
خال سیه ,
فردوس ,
عذار ,
مونس جان ,
مونس ,
جان ,
کعبه ,
رمیم ,
تک درخت ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
سه شنبه 3 شهريور 1394 ساعت |
بازديد : 839 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پرکن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
فردا علم نفاق طی خواهم کرد با موی سپید قصد می خواهم کرد
پیمانه عمر من به هفتاد رسیـد این دم نکنم نشاط کی خواهم کرد
از کوزهگری کوزه خریدم باری.........آن کوزه سخن گفت ز هر اسراری
شاهی بودم که جـام زرینم بود........اکنـون شـدهام کوزه هـر خمـاری
امروز تـو را دسترس فـــردا نیست
و اندیشه فردات به جز ســودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت بیدار است
کاین باقــی عمــر را بقا پیــدا نیست
ابـر آمد و باز بر سر سبزه گريست...... بي بـاده ارغوان نميبايد زيست
اين سبزه كه امروز تماشا گه ماست......تا سبزه خاك ما تماشاگه كيست
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 52 صفحه بعد
|
|
|
|