گلچین اشعار ناب، مطالب عمومی، علمی و آموزشی
|
چهار شنبه 17 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 323 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
روز هجران و شب فرقت يار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود
شکر ايزد که به اقبال کله گوشه گل
صبح اميد که بد معتکف پرده غيب
آن پريشانی شبهای دراز و غم دل
باورم نيست ز بدعهدی ايام هنوز
ساقيا لطف نمودی قدحت پرمی باد
در شمار ار چه نياورد کسی حافظ را
|
زدم اين فال و گذشت اختر و کار آخر شد
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد
گو برون آی که کار شب تار آخر شد
همه در سايه گيسوی نگار آخر شد
قصه غصه که در دولت يار آخر شد
که به تدبير تو تشويش خمار آخر شد
شکر کان محنت بیحد و شمار آخر شد
|
برچسبها:
حافظ ,
غزل ,
هجران ,
شب ,
فال ,
اختر ,
ناز ,
خزان ,
بهار ,
شکر ,
ایزد ,
گل ,
خار ,
امید ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
جمعه 4 تير 1395 ساعت |
بازديد : 499 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مهست این دل اشارت میکرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو
گفتم این روی فرشتهست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشتهست و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
برچسبها:
مولوی ,
قمر ,
شمع ,
شکر ,
رنج ,
گنج ,
بی خبری ,
دیوانه ,
عشق ,
نعره ,
گوش ,
نهان ,
دل ,
فرشته ,
بشر ,
زیر و زبر ,
خانه ,
نقش و خیال ,
رخت ,
پدر ,
خدا ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
چهار شنبه 4 آذر 1394 ساعت |
بازديد : 544 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
خواب آن نرگس فتان تو بي چيزي نيست
تاب آن زلف پريشان تو بي چيزي نيست
از لبت شير روان بود که من مي گفتم
اين شکر گرد نمکدان تو بي چيزي نيست
جان درازي تو بادا که يقين مي دانم
در کمان ناوک مژگان تو بي چيزي نيست
مبتلايي به غم محنت و اندوه فراق
اي دل اين ناله و افغان تو بي چيزي نيست
دوش باد از سر کويش به گلستان بگذشت
اي گل اين چاک گريبان تو بي چيزي نيست
درد عشق ار چه دل از خلق نهان مي دارد
حافظ اين ديده گريان تو بي چيزي نيست
حافظ
برچسبها:
حافظ ,
خواب ,
نرگس فتان ,
زلف پریشان ,
عشق ,
گریبان ,
خلق ,
محنت ,
غم ,
شکر ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
یک شنبه 8 شهريور 1394 ساعت |
بازديد : 527 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
غلام قمر
من غلام قمرم، غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو، جز سخن گنج مگو
ور ازین بی خبری رنج مبر، هیچ مگو
دوش دیوانه شدم، عشق مرا دید و بگفت
آمدم، نعره مزن، جامه مدر، هیچ مگو
گفتم: ای عشق، من از چیز دگر می ترسم
گفت: آن چیز دگر نیست دگر، هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگو
قمری، جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر! هیچ مگو
گفتم: ای دل، چه مه ست این؟ دل اشارت می کرد
که نه اندازه’ توست این، بگذر، هیچ مگو
گفتم: این روی فرشته ست عجبیا بشر است؟
گفت:این غیر فرشته ست و بشر، هیچ مگو
گفتم: این چیست؟ بگو،زیر و زبر خواهم شد
گفت: می باش چنین زیر و زبر ، هیچ مگو
ای نشسته تو درین خانه’ پر نقش و خیال
خیز از این خانه برو، رخت ببر، هیچ مگو
گفتم: ای دل، پدری کن، نه که این وصف خداست؟
گفت: این هست، ولی جان پدر، هیچ مگو
"مولوی"
برچسبها:
مولوی ,
مولانا ,
جلال الدین ,
محمد بلخی ,
غلام قمر ,
تک درخت ,
سخن ,
شمع و شکر ,
رنج ,
بی خبری ,
نعره ,
عشق ,
ای عشق ,
هیچ مگو ,
سر بجنبان ,
اشعار ناب مولوی ,
مثنوی معنوی ,
مولوی ,
قمر ,
شمع ,
شکر ,
رنج ,
گنج ,
بی خبری ,
دیوانه ,
عشق ,
نعره ,
گوش ,
نهان ,
دل ,
فرشته ,
بشر ,
زیر و زبر ,
خانه ,
نقش و خیال ,
رخت ,
پدر ,
خدا ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 31 مرداد 1394 ساعت |
بازديد : 451 |
نويسنده :
ارشیا
| ( نظرات )
|
برچسبها:
گل ,
رخ ,
یار ,
حافظ ,
تک درخت ,
عقل ,
شکر ,
لب ,
گل اندام ,
بوس ,
صوت هزار ,
رقصیدن ,
سرو ,
لاله ,
عذار ,
طرف چمن ,
طواف ,
بستان ,
باده ,
بهار ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
جمعه 30 مرداد 1394 ساعت |
بازديد : 605 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
آمدهام كه سـر نهم عشـق تـو را به سـر بـرم
ور تـو بگوئيم كه ني، ني شكنـم شكـر بـرم
آمـدهام چو عقل و جان از همه ديدهها نهـان
تا سـوي جـان و ديدگان مشعلهي نظـر بـرم
آمـدهام كه ره زنـم بـر سـر گنـج شـه زنـم
آمـدهام كـه زر بــرم، زر نبــرم خبــر بـرم
گـر شكنـد دل مـرا جان بدهـم به دلشكـن
گـر ز سـرم كله بـرد، من زميان كمـر بـرم
اوست نشسته در نظـر، من به كجا نظر برم
اوست گرفته شهر دل من به كجا سفر برم
آنكه ز زخـم تيـر او كـوه شكاف ميكنـد
پيـش گشـاد تيـر او واي اگـر سپـر بـرم
آنکه ز تاب روی او نـور صفا به دل کشد
وانکه ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
در هوس خيـال او همچـو خيـال گشتـهام
وز سـر رشك نـام او نـام رخ قمــر بـرم
اين غزلم جواب آن باده كه داشت پيش من
گفت بخور نميخوري پيش كسي دگر برم
مولوی
برچسبها:
مولوی ,
قمر ,
خیال ,
جوی ,
حسن ,
کوه ,
شکاف ,
سپر ,
سفر ,
زخم ,
تیر ,
شهر ,
کله ,
کمر ,
گنج ,
شه ,
نهان ,
مشعله ,
جان ,
نی ,
شکر ,
عشق ,
تک درخت ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 52 صفحه بعد
|
|
|
|