گلچین اشعار ناب، مطالب عمومی، علمی و آموزشی
|
چهار شنبه 24 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 364 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی
لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی
***
تا پیش تو آورد مرا بعد تو را برد
قلبم شده بازیچهی دنیای روانی
***
باید چه کنم با غم و تنهایی و دوری
وقتی همه دادند به هم دست تبانی
***
در چشم همه روی لبم خنده نشاندم
در حال فرو خوردن بغضی سرطانی
***
آیا شده از شدت دلتنگی و غصه
هی بغض کنی، گریه کنی، شعر بخوانی؟
***
دلتنگ تواَم ای که به وصلت نرسیدم
ای کاش خودت را سر قبرم برسانی
سیدتقی سیدی
برچسبها:
شعر عاشقانه ,
دلتنگی ,
سید تقی سیدی ,
دل ,
وصل ,
لعنت ,
زندگی ,
قلب ,
بازیچه ,
لب ,
خنده ,
بغض ,
سرطان ,
غصه ,
قبر ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
جمعه 8 مرداد 1395 ساعت |
بازديد : 357 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
وقتی که تنهایی
هیچکی به یادت نیست
میمیری از دردات
هیچکی پناهت نیست
***
وقتی که تنهایی
تنها میان شب
با بغض همسازی
با اظطراب و تب
***
دنیا همش غصه است
پوچی و بیماری
از درد می نالی
تا صبح بیداری
برچسبها:
تنهایی ,
شب ,
غصه ,
پناه ,
درد ,
صبح ,
بیماری ,
تب ,
اضطراب ,
شعر ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
سه شنبه 1 تير 1395 ساعت |
بازديد : 509 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
نامردها چند بغض به یک گلو؟؟؟
***
به سلامتی کسی که اگه همه باشن و اون نباشه انگار هیچ کس نیست!
***
نگاهت کافیست تا دوباره در هوای آمدنت بمیرم
تو همیشه دعوتی
رأس ساعت دلتنگی
***
چه شبی است يارب امشب كه ز پس سحر ندارد مــن و بـاز آن دعـاهـا كـه يكـي اثـر نـدارد
غلط است اين كه گويند دل به دل راه دارد دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد
***
***
مـن آهنـگ غریب روزگــارم
غمـی بـیانتـها در سینـه دارم
تمام هستیام یک قلب پاکست
که آن را زیـر پایت مـیگذارم
برچسبها:
شب ,
سحر ,
دعا ,
اثر ,
دل ,
غصه ,
خون ,
خبر ,
بغض ,
گلو ,
نگاه ,
دعوت ,
ساعت ,
دلتنگی ,
غریب ,
روزگار ,
آهنگ ,
سینه ,
هستی ,
قلب ,
تک درخت ,
SMS ,
lonetree ,
,
موضوعات مرتبط:
پیامک ,
,
,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
یک شنبه 8 شهريور 1394 ساعت |
بازديد : 559 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست
چشم جادوی تو خود عين سواد سحر است
در خم زلف تو آن خال سيه دانی چيست
زلف مشکين تو در گلشن فردوس عذار
دل من در هوس روی تو ای مونس جان
همچو گرد اين تن خاکی نتواند برخاست
سايه قد تو بر قالبم ای عيسی دم
آن که جز کعبه مقامش نبد از ياد لبت
حافظ گمشده را با غمت ای يار عزيز
|
دل سودازده از غصه دو نيم افتادست
ليکن اين هست که اين نسخه سقيم افتادست
نقطه دوده که در حلقه جيم افتادست
چيست طاووس که در باغ نعيم افتادست
خاک راهيست که در دست نسيم افتادست
از سر کوی تو زان رو که عظيم افتادست
عکس روحيست که بر عظم رميم افتادست
بر در ميکده ديدم که مقيم افتادست
اتحاديست که در عهد قديم افتادست
|
برچسبها:
حافظ ,
غزل ,
نسیم ,
حلقه جیم ,
عیسی ,
غم ,
عزیز ,
طاووس ,
باغ نعیم ,
سقیم ,
دو نیم ,
غصه ,
سواد سحر ,
خم زلف تو ,
خال سیه ,
فردوس ,
عذار ,
مونس جان ,
مونس ,
جان ,
کعبه ,
رمیم ,
تک درخت ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
یک شنبه 1 شهريور 1394 ساعت |
بازديد : 639 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
ماجراي يك عشق
به روي گونه تابيدي و رفتي
مرا با عشق سنجيدي و رفتي
تمام هستيام نيلوفري بود
تو هستي مرا چيدي و رفتي
كنار اتظارت تا سحرگاه
شبي همپاي پيچكها نشستم
تو از راه آمدي با ناز و آن وقت
تمناي مرا ديدي و رفتي
شبي از عشق تو با پونه گفتم
دل او هم براي قصهام سوخت
غم انگيزست توشيداييم را
به چشم خويش فهميدي و رفتي
چه بايد كرد اين هم سرنوشتيست
ولي دل را به چشمت هديه كردم
سر راهت كه ميرفتي تو آن را
به يك پروانه بخشيدي و رفتي
صدايت كردم از ژرفاي يك ياس
به لحن آب نمناك باران
نميدانم شنيدي برنگشتي
و يا اين بار نشنيدي و رفتي
نسيم از جادههاي دور آمد
نگاهش كردم و چيزي به من نگفت
تو هم در انتظار يك بهانه
از اين رفتار رنجيدي و رفتي
عجب درياي غمناكي ست اين عشق
ببين با سرنوشت من چها كرد
تو هم اين رنجش خاكستري را
ميان ياد پيچيدي و رفتي
تمام غصههايم مثل باران
فضاي خاطرم را شستشو داد
و تو به احترام اين تلاطم
فقط يك لحظه باريدي و رفتي
دلم پرسيد از پروانه يك شب
چرا عاشق شدي درد عجيبي ست
و يادم هست تو يك بار اين را
ز يك ديوانه پرسيدي و رفتي
تو را به جان گل سوگند دادم
فقط يك شب نيازم را ببيني
ولي در پاسخ اين خواهش من
تو مثل غنچه خنديد و رفتي
دلم گلدان شببوهاي روياست
پر است از اطلسيهاي نگاهت
تو مثل يك گل سرخ وفادار
كنار خانه روييدي و رفتي
تمام بغضهايم مثل يك رنج
شكست و قصهام در كوچه پيچيد
ولي تو از صداي اين شكستن
به جاي غصه ترسيدي و رفتي
غروب كوچههاي بيقراري
حضور روشني را از تو ميخواست
تو يك آن آمدي اين روشني را
بروي كوچه پاشيدي و رفتي
كنار من نشتي تا سپيده
ولي چشمان تو جاي دگر بود
و من ميدانم آن شب تا سحرگاه
نگارن را پرستيدي و رفتي
نميدانم چه ميگويند گلها
خدا ميداند و نيلوفر و عشق
به من گفتند گلها تا هميشه
تو از اين شهر كوچيدي و رفتي
جنون در امتداد كوچه عشق
مرا تا آسمان با خودش برد
و تو در آخرين بنبست اين راه
مرا ديوانه ناميدي و رفتي
شبي گفتي نداري دوست، من را
نميداني كه من آن شب چه كردم
خوشا بر حال آن چشمي كه آن را
به زيبايي پسنديدي و رفتي
هواي آسمان ديده ابريست
پر از تنهايي نمناك هجرت
تو تا بيراهههاي بيقراري
دل من را كشانيدي و رفتي
پريشان كردي و شيدا نمودي
تمام جادههاي شعر من را
رها كردي شكستي خرد گشتم
تو پايان مرا ديدي و رفتي
برچسبها:
ماجرا ,
عشق ,
مریم حیدر زاده ,
شعر ,
غروب ,
سپیده ,
چشمان ,
کوچ ,
گلها ,
جنون ,
امتداد ,
عشق ,
دیوانه ,
سوگند ,
پروانه ,
غصه ,
باران ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 52 صفحه بعد
|
|
|
|