گلچین اشعار ناب، مطالب عمومی، علمی و آموزشی
دیوانه دانا
سه شنبه 23 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 283 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

ماجرای دیوانه دانا

مردي هنگام رانندگي، جلوي حياط يك تيمارستان پنچر شد و مجبورشد همان جا به تعويض لاستيك بپردازد. هنگامي‌كه سرگرم اين كار بود، ماشين ديگري به سرعت از روي مهره‌هاي چرخ كه در كنار ماشين بودند گذشت و آن‌ها را به درون جوي آب انداخت و آب مهره‌ها را برد. مرد حيران مانده بود كه چه كار كند. تصميم گرفت كه ماشينش را همان جا رها كند و براي خريد مهره چرخ برود.

در اين حين، يكي از ديوانه‌ها كه از پشت نرده‌هاي حياط  تيمارستان نظاره گر اين ماجرا بود، او را صدا زد و گفت: از ٣ چرخ ديگر ماشين، از هر كدام يك مهره بازكن و اين لاستيك را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعميرگاه برسی. آن مرد اول توجهي به اين حرف نكرد ولي بعد كه با خودش فكر كرد ديد راست مي‌گويد و بهتر است همين كار را بكند.

پس به راهنمايي او عمل كرد و لاستيك زاپاس را بست. هنگامي‌كه خواست حركت كند رو به آن ديوانه كرد و گفت: خيلي فكر جالب و هوشمندانه‌اي داشتی. پس چرا توي تيمارستان انداختنت؟

ديوانه لبخندي زد و گفت: من اينجام چون ديوانه‌ام. ولي احمق كه نيستم.

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 52 صفحه بعد

موضوعات
تبادل لينک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان تک درخت و آدرس lonetree.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سايت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 777
:: کل نظرات : 19

آمار کاربران

:: افراد آنلاين : 1
:: تعداد اعضا : 10

کاربران آنلاين


آمار بازديد

:: بازديد امروز : 287
:: بارديد ديروز : 137
:: بازديد هفته : 1749
:: بازديد ماه : 1901
:: بازديد سال : 70203
:: بازديد کلي : 330585
منوي کاربري


عضو شويد


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشي رمز عبور؟

عضويت سريع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری