هرگاه یک نگاه به بیگانه میکنی
خون مرا دوباره به پیمانه میکنی
***
ای آنکه دست بر سر من میکشی، بگو
فردا دوباره موی که را شانه میکنی؟
***
گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن
باشد، ولی نصیحت دیوانه میکنی
***
ای عشق سنگدل که به آیینه سر زدی
در سینهی شکستهدلان خانه میکنی؟
***
بر تن چگونه پیله ببافم که عاقبت
چون رنگ رخنه در پر پروانه میکنی
***
عشق است و گفتهاند که یک قصه بیش نیست
این قصه را به مرگ خود افسانه میکنی
فاضل نظری