گلچین اشعار ناب، مطالب عمومی، علمی و آموزشی
|
چهار شنبه 24 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 273 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
حال من خوب است اما با تو بهتر میشوم
آخ تا میبینمت یک جور دیگر میشوم
با تو حس شعر در من بیشتر گل میکند
یاسم و باران که میبارد معطر میشوم
در لباس آبی از من بیشتر دل میبری
آسمان وقتی که میپوشی کبوتر میشوم
آنقدرها مرد هستم تا بمانم پای تو
میتوانم مایهی گهگاه دلگرمی شوم
میل، میل توست اما بیتو باور کن که من
در هجوم بادهای سرد پرپر میشوم
مهدی فرجی
برچسبها:
مهدی فرجی ,
لباس آبی ,
دل ,
هجوم ,
بادهای سرد ,
پرپر ,
شعر عاشقانه ,
آسمان ,
کبوتر ,
باران ,
یاس ,
معطر ,
حس شعر ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
چهار شنبه 24 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 767 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
نه نغمه نی خواهم و نه طـرف چمـن
نـه یـار جـوان نه بـاده صـاف كـهـن
خواهم كه به خلوتكده ای از همه دور
من باشم و من باشم و من باشم و من
مهدی اخوان ثالث
برچسبها:
مهدی اخوان ثالث ,
اخوان ثالث ,
نغمه نی ,
نغمه ,
نی ,
طرف چمن ,
یار ,
جوان ,
باده صاف ,
کهن ,
خلوتکده ,
من ,
شعر ناب ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
چهار شنبه 24 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 327 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
نـامـه
یک نامهام، بدون شروع و بدون نام
امروز هم مطابق معمول ناتمام
خوشكردهام كنارتو دل واكنم كمی
همسایهی همیشهی ناآشنا، سلام
از حال و روز خودكه بگویم، حكایتی است
بی صفحه زندگانی، بی روح و كم دوام
جویای حال از قلم افتادهها مباش
ایام خوش خیالی و بیحالیات، به كام
دردی دوا نمیكنــد از متن تشنهام
چیزی شبیه یک دل در حال انهدام
در پیشگاه روشن آیینه میزنم
جامی به افتخار تو با باد روی بام
باشد برای بعد اگر حرف دیگری است
تا قصهای دوباره از این دست، والسلام
ناصر حامدی
برچسبها:
ناصر حامدی ,
غزل ,
نامه ,
بدون نام ,
بی نام ,
دل ,
همسایه ,
جکایت ,
زندگانی ,
روح ,
قلم ,
از قلم افتاده ,
ایام ,
خوش خیالی ,
کام ,
درد ,
دوا ,
متن ,
تشنه ,
انهدام ,
آیینه ,
روشن ,
جام ,
افتخار ,
قصه ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
چهار شنبه 24 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 262 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
نگیر از این دل دیوانه، ابر و باران را
هوای تنگ غروب و شب خیابان را
اگر چه پنجرهها را گرفتهای از من
نگیر خلوت گنجشکهای ایوان را
بهار، بیتو در این خانه گل نخواهد داد
هوای عطر تو دیوانه کرده گلدان را
بیا که تابستان، با تو سمت و سو بدهد
نگاه شعله ور آفتابگردان را
تو نیستی غم پاییز را چه خواهم کرد
و بیپرندگی عصرهای آبان را
سرم به یاد تو گرم است زیر بال خودم
اگر به خانهام آوردهای زمستان را
بریز، چارهی این عشق، قهوهی قجریست
که چشمهای تو پر کردهاند فنجان را
اصغر معاذی
برچسبها:
اصغر معاذی ,
معاذی ,
قهوه قجری ,
قهوه ,
عشق ,
چشم ,
فنجان ,
خانه ,
زمستان ,
پرنده ,
عصر ,
آبان ,
بال ,
گرم ,
غم پاییز ,
پاییز ,
شعله ,
آفتابگردان ,
عطر ,
دیوانه ,
گلدان ,
بهار ,
خلوت ,
گنجشک ,
پنجره ,
تنگ غروب ,
هوای تنگ غروب ,
غروب ,
شب خیابان ,
خیابان ,
شب ,
دل دیوانه ,
ابر و باران ,
ابر ,
باران ,
شعر ,
شعر عاشقانه ,
تابستان ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
سه شنبه 23 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 270 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
دوش چه خوردهای دلا راست بگو نهان مکن
چون خمشان بیگنه روی بر آسمان مکن
باده خاص خوردهای نقل خلاص خوردهای
بوی شراب می زند خربزه در دهان مکن
روز الست جان تو خورد میی ز خوان تو
خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
دوش شراب ریختی وز بر ما گریختی
بار دگر گرفتمت بار دگر چنان مکن
من همگی تراستم مست می وفاستم
با تو چو تیر راستم تیر مرا کمان مکن
ای دل پاره پارهام دیدن او است چارهام
او است پناه و پشت من تکیه بر این جهان مکن
ای همه خلق نای تو پر شده از نوای تو
گر نه سماع بارهای دست به نای جان مکن
نفخ نفخت کردهای در همه دردمیدهای
چون دم توست جان نی بینی ما فغان مکن
کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد
ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن
ناله مکن که تا که من ناله کنم برای تو
گرگ تویی شبان منم خویش چو من شبان مکن
هر بن بامداد تو جانب ما کشی سبو
کای تو بدیده روی من روی به این و آن مکن
شیر چشید موسی از مادر خویش ناشتا
گفت که مادرت منم میل به دایگان مکن
باده بنوش مات شو جمله تن حیات شو
باده چون عقیق بین یاد عقیق کان مکن
باده عام از برون باده عارف از درون
بوی دهان بیان کند تو به زبان بیان مکن
از تبریز شمس دین میرسدم چو ماه نو
چشم سوی چراغ کن سوی چراغدان مکن
مولانا
برچسبها:
مولوی ,
مولانا ,
دوش ,
دلا ,
شمس تبریزی ,
چراغ ,
ماه نو ,
باده ,
عارف ,
بوی دهان ,
زبان ,
عقیق ,
مات ,
دایه ,
مادر ,
ناشتا ,
سبو ,
بامداد ,
ناله ,
کار دلم ,
جان ,
کارد به اشتخوان ,
استخوان ,
کارد ,
نفخ ,
نوا ,
سماع ,
دل پاره ,
چاره ,
تیر ,
کمان ,
وفا ,
شراب ,
بار ,
روز الست ,
لامکان ,
خواجه ,
بندگی ,
خربزه ,
باده خاص ,
خمشان ,
بی گناه ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
سه شنبه 23 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 311 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست
گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
گفت: میباید تو را تا خانهی قاضی برم
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمهشب بیدار نیست
گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانهی خمار نیست
گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست
گفت: از بهر غرامت، جامهات بیرون کنم
گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
گفت: در سر عقل باید، بیکلاهی عار نیست
گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی
گفت: ای بیهودهگو، حرف کم و بسیار نیست
گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را
گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست
برچسبها:
پروین اعتصامی ,
محتسب و مست ,
مست و محتسب ,
پیراهن ,
افسار ,
مست ,
جرم ,
ره ,
قاضی ,
نیمه شب ,
والی ,
داروغه ,
غرامت ,
تار و پود ,
پود و تار ,
هشیار ,
هوشیار ,
درهم ,
دینار ,
شرع ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
سه شنبه 23 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 281 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
محتسب در نیمه شب جایی رسید
در بن دیوار مستی خفته دید
گفت هی مستی چه خوردستی بگو
گفت ازین خوردم که هست اندر سبو
گفت آخر در سبو واگو که چیست؟
گفت از آنک خوردهام گفت این خفیست
گفت آنچ خوردهای آن چیست آن
گفت آنک در سبو مخفیست آن
دور میشد این سؤال و این جواب
ماند چون خر محتسب اندر خلاب
گفت او را محتسب هین آه کن
مست هوهو کرد هنگام سخن
گفت گفتم آه کن هو میکنی
گفت من شاد و تو از غم منحنی
آه از درد و غم و بیدادیست
هوی هوی میخوران از شادیست
محتسب گفت این ندانم خیز خیز
معرفت متراش و بگذار این ستیز
گفت رو تو از کجا من از کجا
گفت مستی خیز تا زندان بیا
گفت مست ای محتسب بگذار و رو
از برهنه کی توان بردن گِرو
گر مرا خود قوت رفتن بدی
خانهی خود رفتمی وین کی شدی
من اگر با عقل و با امکانمی
همچو شیخان بر سر دکانمی
مولانا
برچسبها:
مولانا ,
مست ,
محتسب ,
گفت ,
مولوی ,
شعر ,
عقل ,
هوهو ,
سبو ,
نیمه شب ,
,
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 1
|
مجموع امتياز : 1
|
سه شنبه 23 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 293 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
غمخوار من، به خانهی غمها خوش آمدی
با من به جمع مردم تنها خوش آمدی
بین جماعتی که مرا سنگ میزنند
میبینمت، برای تماشا خوش آمدی
راه نجات از شب گیسوی دوست نیست
ای من به آخرین شب دنیا خوش آمدی
پایان ماجرای دل و عشق روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی
با برف پیریام سخنی بیش از این نبود
منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی
ای عشق، ای عزیزترین میهمان عمر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی
فاضل نظری
برچسبها:
فاضل نظری ,
نظری ,
فاضل ,
غمخوار ,
خانه غم ,
خوش آمدی ,
سنگ ,
نجات ,
شب ,
گیسو ,
دوست ,
آخرین شب دنیا ,
دنیا ,
ماجرا ,
دریا ,
قایق شکسته ,
برف ,
برف پیری ,
منت ,
تماشا ,
عمر ,
عشق ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
سه شنبه 23 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 271 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
تا تو بوي زلفها را ميفرستي با نسيم
شاخه را محكم گرفتن، اين زمان بيفايده است
برگ میریزد، ستیزش با خزان بیفایده است
گاه سکان را رها کردن نجات کشتی است
گاه بین موج و طوفان بادبان بيفايده است
بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت
دست و پا وقتی نباشد نردبان بیفایده است
تیر از جایی که فکرش را نميكردم رسيد
دوری از آن دلبر ابرو کمان بیفایده است
تا تو بوي زلفها را ميفرستي با نسيم
سعي من در سر به زيري بيگمان بيفايده است
در من عاشق توان ذرهاي پرهيز نيست
پرت كن ما را به دوزخ، امتحان بيفايده است
از نصيحت كردنم پيغمبرانت خستهاند
حرف موسی را نمیفهمد شبان، بیفایده است
من به دنبال خدايي كه بسوزاند مرا
همچنان میگردم اما همچنان بیفایده است
کاظم بهمنی
برچسبها:
کاظم بهمنی ,
شعر ,
زلف ,
نسیم ,
بی فایده ,
کشتی ,
نجات ,
طوفان ,
موج ,
نردبان ,
تیر ,
دلبر ,
عاشق ,
ذره ,
دوزخ ,
امتحان ,
پیغمبران ,
موسی ,
شبان ,
خدا ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
سه شنبه 23 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 354 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
بین صدها سرفرازی یک تباهی لازم است
گاه در چشم خلایق روسیاهی لازم است
زندگی شطرنج با خویش است، تا کِی فکر بُرد؟
در میان صفحه گاهی اشتباهی لازم است
رشتهی بین من و او با گره کوتاه شد
معصیت آنقدرها بد نیست، گاهی لازم است
هر که از دل پاکیام دم زد مرا تنها گذاشت
آمدم حفظش کنم دیدم گناهی لازم است
بعد از این در راه عشقم هر گناهی میکنم
در پشیمان کردنم لطف الهی لازم است
ما صراط مستقیم بیتقاطع ساختیم
گفته: لا اکراه فی الدین، پس دوراهی لازم است
کاظم بهمنی
برچسبها:
بهمن کاظمی ,
لطف الهی ,
سرفرازی ,
تباهی ,
شطرنج ,
رشته ,
معصیت ,
دل پاکی ,
گناه ,
صراط مستقیم ,
تقاطع ,
لا اکراه فی الدین ,
شعر ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
سه شنبه 23 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 248 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
شرمیست در نگاه من، اما هراس نه
کمصحبتم میان شما، کم حواس نه!
چیزی شنیدهام که مهم نیست رفتنت
درخواست میکنم نروی، التماس نه!
از بیستارگیست دلم آسمانی است
من عابری فلکزدهام، آس و پاس نه
من میروم، تو باز میآیی، مسیر ما
با هم موازی است ولیکن مماس نه
پیچیده روزگار تو، از دور واضح است
از عشق خسته میشوی اما خلاص نه!
کاظم بهمنی
برچسبها:
کاظم بهمنی ,
بهمنی ,
کاظم ,
شرم ,
نگاه ,
هراس ,
التماس ,
بی ستارگی ,
آسمانی ,
فلک زده ,
شعر ,
عشق ,
خسته ,
خلاص ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
سه شنبه 23 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 283 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
ماجرای دیوانه دانا
مردي هنگام رانندگي، جلوي حياط يك تيمارستان پنچر شد و مجبورشد همان جا به تعويض لاستيك بپردازد. هنگاميكه سرگرم اين كار بود، ماشين ديگري به سرعت از روي مهرههاي چرخ كه در كنار ماشين بودند گذشت و آنها را به درون جوي آب انداخت و آب مهرهها را برد. مرد حيران مانده بود كه چه كار كند. تصميم گرفت كه ماشينش را همان جا رها كند و براي خريد مهره چرخ برود.
در اين حين، يكي از ديوانهها كه از پشت نردههاي حياط تيمارستان نظاره گر اين ماجرا بود، او را صدا زد و گفت: از ٣ چرخ ديگر ماشين، از هر كدام يك مهره بازكن و اين لاستيك را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعميرگاه برسی. آن مرد اول توجهي به اين حرف نكرد ولي بعد كه با خودش فكر كرد ديد راست ميگويد و بهتر است همين كار را بكند.
پس به راهنمايي او عمل كرد و لاستيك زاپاس را بست. هنگاميكه خواست حركت كند رو به آن ديوانه كرد و گفت: خيلي فكر جالب و هوشمندانهاي داشتی. پس چرا توي تيمارستان انداختنت؟
ديوانه لبخندي زد و گفت: من اينجام چون ديوانهام. ولي احمق كه نيستم.
برچسبها:
دیوانه ,
دانا ,
داستان ,
ماجرا ,
تیمارستان ,
پنچر ,
تعمیرگاه ,
ماشین ,
احمق ,
هوشمند ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
دو شنبه 22 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 793 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
نفس خود قربان بکن در راه او
نی که خون جاری کنی در آب جو
مولانا
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
یک شنبه 21 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 480 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است
در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است
قصهی فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه
دل به دست آوردن از کشورگشایی بهتر است
تشنگانِ مِهر محتاج ترحم نیستند
کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است
باشد ای عقل معاش اندیش، با معنای عشق
آشنایم کن ولی نا آشنایی بهتر است
فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست
دلبری خوب است، اما دلربایی بهتر است
هر کسی را تاب دیدار سر زلف تو نیست
اینکه در آیینه گیسو میگشایی بهتر است
کاش دست دوستی هرگز نمیدادی به من
آرزوی وصل از بیم جدایی بهتر است
فاضل نظری
برچسبها:
مرگ در قاموس ما ,
فاضل نظری ,
آرزوی وصل ,
بیم جدایی ,
زلف ,
دیدار ,
دلبری ,
دلربایی ,
عقل ,
معاش ,
معنای عشق ,
مهر ,
ترحم ,
قصه ,
فرهاد ,
کشورگشایی ,
قفس ,
با دوست مردن ,
رهایی ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
یک شنبه 21 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 295 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
برگ پاييز
برگ پاييز شدي ريختنت را ديدم
روي دستان ملائك بدنت را ديدم
تو كه رفتي به خدا، داغ به قلبم دادي
آيه الكرسيِ روي كفنت را ديدم
مثل چوپان غريب وطن مادريام
پشت وزن غزلم ني زدنت را ديدم
بي تو اينجا همهي آينهها تب دارند
من خودم مُهر سكوت دهنت را ديدم
ميروي و به خدا ميسپري شعرم را
بارش درد ز چشمان ترت را ديدم
رفتي اما دل من باور اين داغ نداشت
تا كه اعلاميهي پر زدنت را ديدم
بوي پيراهن تو قافله سالارم شد
مثل يعقوب شدم گم شدنت را ديدم
به خدا پاكي تو در نظرم ثابت شد
تا كه آن زخم سر پيرهنت را ديدم
از تو پنهان كه نشد قافيه كم آوردم
با سماع غزلم سوختنت را ديدم
برچسبها:
شعر دلتنگی ,
شعر جدایی ,
شعر فراق ,
برگ پاییز ,
یعقوب ,
بوی پیراهن ,
قافله سالار ,
داغ ,
کفن ,
اعلامیه ,
قلب ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
یک شنبه 21 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 419 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
بر آنم گر تو بازآیی که در پایت کنم جانی
و زین کمتر نشاید کرد در پای تو قربانی
امید از بخت میدارم بقای عمر چندانی
کز ابر لطف بازآید به خاک تشنه بارانی
میان عاشق و معشوق اگر باشد بیابانی
درخت ارغوان روید به جای هر مغیلانی
مگر لیلی نمیداند که بیدیــدار میمونش
فراخای جهان تنگست بر مجنون چو زندانی
دریغا عهد آسانی که مقدارش ندانستم
ندانی قدر وصل الا که درمانی به هجرانی
نه در زلف پریشانت من تنها گرفتارم
که دل دربند او دارد به هر مویی پریشانی
چه فتنهست این که در چشمت به غارت میبرد دلها
تویی در عهد ما گر هست در شیراز فتانی
نشاید خون سعدی را به باطل ریختن حقا
بیا سهلست اگر داری به خط خواجه فرمانی
زمان رفته بازآید ولیکن صبر میباید
که مستخلص نمیگردد بهاری بی زمستانی
سعدی
برچسبها:
قربانی ,
قربان ,
سعدی ,
غزلیات ,
غزل ,
عاشق و معشوق ,
بیابان ,
درخت ارغوان ,
مغیلان ,
فتنه ,
دل ,
دربند ,
غارت ,
عاشقانه ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
یک شنبه 21 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 245 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
تو همایی و من خسته بیچاره گدای
پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی
بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم
ور جوابم ندهی میرسدت کبر و منی
مرد راضیست که در پای تو افتد چون گوی
تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنی
مست بی خویشتن از خمر ظلومست و جهول
مستی از عشق نکو باشد و بی خویشتنی
تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ
باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی
من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن
غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی
خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند
سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی
سعدی
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
یک شنبه 21 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 389 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
این درد نهانسوز، نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب، شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
چون پرتو ماه آیم و چون سایه دیوار
گامی به سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو، من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر، یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بیمهریت ای گل که در این باغ
چون غنچه پاییز، شکفتن نتوانم
ای چشم سخنگوی، تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
محمدرضا شفیعی کدکنی
برچسبها:
محمدرضا شفیعی کدکنی ,
دارم سخنی با تو ,
گفتن نتوانم ,
شعر عاشقانه ,
دامن وصل ,
پرتو ماه ,
سایه دیوار ,
دامن شب ها ,
شمع سحر ,
فریاد ز بی مهریت ,
گل ,
باغ ,
چشم ,
سخنگو ,
خیال ,
مهتاب ,
مست ,
شبانگاه ,
جام نگاهت ,
نهان سوز ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
یک شنبه 21 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 787 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا
بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان
دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا
نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را
آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا
ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان
برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا
اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه
چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیا
رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا
مولوی
برچسبها:
مولوی ,
مولانا ,
ای جان جان جان جان ,
ما نامدیم از بهر نان ,
برجه ,
گدا ,
بزم ,
سلطان ,
ساقیا ,
شرم ,
مستان ,
مرتجا ,
نانخواره ,
نانباره ,
جام ,
دستگیر ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
یک شنبه 21 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 356 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
ای جان جان جانم تو جان جان جانی
بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی
پی میبرد به چیزی جانم ولی نه چیزی
تو آنی و نه آنی یا جانی و نه جانی
بس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت
اکنون نگاه کردم تو خود همه جهانی
گنج نهانی اما چندین طلسم داری
هرگز کسی ندانست گنجی بدین نهانی
نی نی که عقل و جانم حیران شدند و واله
تا چون نهفته ماند چیزی بدین عیانی
چیزی که از رگ من خون میچکید کردم
فانی شدم کنون من باقی دگر تو دانی
کردم محاسن خود دستار خوان راهت
تا بو که از ره خود گردی برو فشانی
در چار میخ دنیا مضطر بماندهام من
گر وارهانی از خود دانم که میتوانی
عطار بینشان شد از خویشتن بهکلی
بویی فرست او را از کنه بینشانی
عطار
برچسبها:
عطار ,
جان ,
چار میخ ,
دنیا ,
قطعه ,
محاسن ,
دستار ,
فانی ,
رگ ,
خون ,
عقل و جان ,
گنج ,
طلسم ,
جهانی ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
یک شنبه 21 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 300 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
درد خودبینی
باز در خود خیره شو، انگار چشمت سیر نیست
درد خودبینی است میدانم تـو را تقصیر نیست
کـوزهی دربسته در آغوش دریـا هم تهی است
در گل خـشک تــو دیگر فرصت تغییر نیست
شــیر وقـتی در پی مـردار باشــد مرده است
شیر اگر همــسفرهی کفتـار باشد، شیر نیست
اولیـن شـرط مـعلم بودن عـاشـق بودن است
شیخ این مجلس کهنسال است اما پیر نیست
در پشــیمانی چـراغ معـرفـت روشنتر است
تـوبـه کـن! هـرگز برای توبه کردن دیر نیست
هــمچنان در پــاسخ دشـنام میگـویم سلام
عـاقلان دانـنــد دیـگر حاجـت تفسیر نیست
باز اگـر دیوانـهای سـنگی به من زد شاد باش
خـاطـر آییـنهی مـا از کـسی دلگـیر نیـست
فاضل نظری
برچسبها:
درد خودبینی ,
خیره ,
فاضل نظری ,
کوزه ,
آغوش ,
دریا ,
تهی ,
گل ,
شیر ,
مردار ,
مرده ,
کفتار ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
یک شنبه 21 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 264 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیدهی من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ایام ورقها زده است
زیر بار غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان میبینند
زیر خاکستر جسمم باقیست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
برچسبها:
آتش عشق ,
مرگ ,
دل ,
یار ,
دیده ,
سال ,
مهر ,
دفتر ,
عمر ,
ایام ,
ورق ,
بار غم ,
خیال ,
قامت ,
قمار ,
تهی ,
عاشق ,
بازنده ,
هنوز ,
خاکستر ,
سرکش ,
سوزنده ,
گور ,
عیان ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
یک شنبه 21 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 249 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
فال قهوه
یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالیام
آرام وسرد گفت:که در طالع شما.....
قلبم تپید، باز عرق روی صورتم نشست
گفتم بگو مسافر من میرسد؟ و یا.....
با چشمهای خیره به فنجان نگاه کرد!
گفتم چه شد؟ سکوت بود و تکرار لحظهها
آخر شروع کرد به تفسیر فال من...
با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیا
اینجا فقط دو خط موازی نشسته است
یعنی دو فرد دلشدهی تا ابد جدا
انگار بیامان به سرم ضربه میزدند
یعنی که هیچ وقت نمیآید او خدا؟
گفتم درست نیست، از اول نگاه کن
فریاد زد: بفهم رها کرده او تو را
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 20 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 463 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
روزی ملانصرالدین برای خرید کفش به شهر رفت. در راستهی کفشفروشان به مغازهای رفت که کفشهای متنوعی داشت. تعداد زیادی کفش دور و بر ملا چیده شده بود و فروشنده با صبر و حوصله آنها را به ملا میداد تا امتحان کند. ملانصرالدین تمام کفشها را امتحان کرد، اما هیچکدام را پسند نکرد. هر کدام را که میپوشید ایرادی بر آن وارد میکرد. ملا که کفش دلخواهش را نیافت، کم کم داشت از خریدن کفش نا امید میشد؛ که ناگهان متوجه یک جفت کفش زیبا شد! آنها را پوشید. کفشها درست اندازهی پایش بودند و با آنها احساس راحتی داشت. بالاخره تصمیم خود را گرفت که این کفشها را بخرد. از فروشنده پرسید: قیمت این کفشها چقدر است؟ فروشنده جواب داد: این کفشها، قیمتی ندارند! ملا گفت: چه طور چنین چیزی ممکن است، مرا مسخره میکنی؟ فروشنده گفت: به هیچ وجه، این کفشها واقعا قیمتی ندارند، چون کفشهای خودت است که هنگام وارد شدن به مغازه به پا داشتی!
این داستان زندگی اکثر ما انسانهاست. اغلب ما خواستهها و کمبودها را در دنیای بیرون جستوجو میکنیم و به اصطلاح فکر میکنیم مرغ همسایه غاز است. ما چنان زندگی میکنیم که گویی همواره در انتظار چیز بهتری در آینده هستیم. در حالی که اغلب آرزو میکنیم ای کاش گذشته برگردد و بر آن که رفته حسرت میخوریم. پس تا امروز، دیروز نشده قدر بدانیم و برای آینده جای حسرت باقی نگذاریم.
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
شنبه 20 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 346 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته
از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته
یک سینه غرق مستی دارد هوای باران
از این خراب رسوا امشب دلم گرفته
امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن
شرمندهام خدایا امشب دلم گرفته
خون دل شکسته بر دیدگان تشنه
باید شود هویدا امشب دلم گرفته
ساقی عجب صفایی دارد پیالی تو
پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته
گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است
فردا به چشم اما امشب دلم گرفته
برچسبها:
آسمان زیبا ,
امشب ,
دلم گرفته ,
رسوا ,
عرق ,
مستی ,
هویدا ,
خدایا ,
خون ,
دل شکسته ,
مولا ,
خون دل ,
متین ,
چشم ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
صفحه قبل 1 ... 6 7 8 9 10 ... 11 صفحه بعد
|
|
|
|